۲۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «saoshyant» ثبت شده است

پشت لبخند

انسان های مختلف از چیز های مختلف می ترسند. گاهی ترس به بعضی از آنها شهامت می دهد. شهامت انجام دادن و تکرار کردن. مردمانی می گویند: از خدا باید ترسید! ولی خداوند خودش می گوید: من مهربانترین مهربانان هستم. پس چرا باید از یه شخصیت مهربان بترسیم؟! شاید این افراد ترسیدن را در حساب بردن می دانند ولی من عقیده دارم که تدبیر تو، تدبیر من نیست.

شاید شما کارگردان یک فیلم ترسناک باشید پس شما با ترساندن پولدار می شوید ولی بعضی ها برای سرگرم شدن می ترسانند... .

جانداران از مرگ پروا دارند، چون وابسته هستند، اما به چه کسی؟ شما به چه کسی وابسته هستید؟ می ترسیم شاید امروز عصر نامه اخراج را در دست بگیریم. می ترسیم شاید صبح جمعه زمانی که فرزندمان بازی می کند زخمی شود. همه ما پشت لبخندمان یک ترس پنهان داریم.

شاید به اندازه ای که به ترسیدن فکر می کنیم به خداوند فکر می کردیم، دیگر جای نگرانی نبود... .


بهایی خلق

زندگی شاخه ای از بودن است. روزی آفت میگیرد، شباهنگامی یخ می زند و در خرابه ای تکه ای از خویش را نسیب گوسفندِ گرسنهِ جنگ می کند. برگ برای ماندگاری نیست. هیچکس شاخه دیگری را نمی پسندد. انسانها تجاوز کردن در حریم درخت های جا مانده باران. زمانی که تحمیل کردن شاخه ای را بر تنِ درخت دیگری. آنگاه شاد زیستن زمانی که تنه ای در مقابل چشمانشان ضجه وار میمیرد. خود را قدرتمند دیدن وقتی بر بدن درختچه ای میخ ها کوبیدند. همه ما قصه ای گریه دار داریم. اما ما اشک نمی ریزیم، که در این دانستنیم: خلق ما بهایی دارد... .


آوازی تکراری

من نمی هراسم از درون وحشت آمیز خویش 

من نمی خوابم در ذهن گمشده روزهای خویش

من خسته ام، خسته از آوازی تکراری بر دره ای که سالیانی است آن را زمزمه می کند.

من دیوانه ام، دیوانه از بوسه ای که مدت های است آن را مرور می کنم.

و این پایانی است برای مردی که در قلعه ای یخ زده است که چشمانی رو به افق دارد.



انسان کلاسیک

« شما می توانید تصور کنید که در آینده، رئیسی بر سر کار بیاید که بگوید در نیمه دوم، هواداران از طریق شبکه های اجتماعی می توانند یک تعویض انجام دهند. این اتفاق خواهد افتاد.البته به شخصه چنین چیزی را نخواهم پذیرفت چون یک مربی و انسان کلاسیک هستم اما در مسیر رسیدن به چنین چیزی قرار داریم. اگر قدرت شبکه های اجتماعی را تصور کنید، چیزی که به نظر بدتر می رسد، نظر اکثریت نیست بلکه این اقلیت افراطی هستند که قدرتی دیکتاتور گونه دارند. چنین چیزی برایم قابل قبول نیست و به شیوه ای دیگر رشد یافته ام. می توانید تصور کنید که 20 سال دیگر، یک ربات روی نیمکت مربیگری بنشیند.»

                                                                                        آرسن وینگر



برگرد

امشب ملاقاتم کرد،

بار دیگر مرا ترساند،

باز رفتن تو را در خواب دیدم،

باز غروب نفرت انگیز به چشمانم خورد،

هنوز روزها و شبهایم از آن توست،

برگرد ،

 اینها را جمع کن و با خود ببر... .


تنهای تنها

تاریکی می آید بدون اینکه برای من نامه ای فرستاده باشد. خورشید بار دیگر بدون دست تکان دادنی می رود تا خاطرش در یادم تلخ بماند. و نسیم تنها رهگذر من است که تنهای مرا برای اندک زمانی شلوغ می کند. تک دکمه پالتویی پاره ام را می بندم تا نسیم از بودنش خجالت نکشد. همیشه از سفرهایش می گوید و من در سکوت طعم مکان ها را مزه می کنم. وقتی آن آخرین برگِ شاخه درخت را تکان می دهد یعنی من تنهای تنها هستم. زمانی کمی می گذرد تا ستاره دنباله دار آسمان شب را بشکافد و آنگاه کوهسار آن را ببلعد. زمان همچنان در حال گذشتن است تا صدای آشنا از لا به لای شنزار گوشم را تحریک کند. موش گم گشته راه که برای دور کردن سمور مادر از لانه اش خیلی دور شده است.
تنهای برای دیگری تلقین یک باور است و برای من تلقین یک خواستن...

زمان

◾️زندگی من هنوز در طلاتم موج های پریشان است. 

موج های که زمانی از دور به آنها لبخند می زدم.


◾️زمان می گذرد و از تو فقط عشق می ماند،

با کمی گذشتن از زمان، مفهوم آن را در پوچی جستجو خواهم کرد.


زندگی :) و من :(

زندگی از لذت بردن سخن می راند و من از بی حوصله گی سر صبح. زندگی از امروزی می گوید که باران خواهد بارید و من تو فکر هستم که چه کسی نان تست را گرم خواهد کرد؟ زندگی پنجره را می گشاید و با لبِ خندان می گوید: آسمان شلاق اش را آغاز کرده است و من با ناراحتی به لباس های که روی بند هستن فکر می کنم. زندگی نگاهش را از پنجره بر می دارد و به من چشمک می زند و من به این خیال می روم که ای کاش بیشتر می خوابیدم. زندگی روی مبل در مقابلم می نشیند و از خودش دم می زند و من در حالی که به چشمانش خیره هستم متوجه می شوم که ودکام تمام شده است و تو این باران چتری نیست که سایبان خریدن من شود. زندگی بوسه دل چسب یار را تجسم می کند و من در اندیشه هستم که اگر دختر یک ساله همسایه بالای فک نداشت خیلی بهتر بود. زندگی معنای بودن و نیستن، خواستن و ندیدن شرح می دهد که متوجه می شوم امروز منتظر نامه هستم و چطوری کمتر خیس شوم و نامه را از صندوق بردارم؟ زندگی از پاشدن و گام برداشتن فریاد می زند و من در حالی که گوشهایم را گرفته ام، به یاد می آورم دیروز زنگ به ریئسم نزدم.




بایگانی