۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

بالا آمدن

غروب در پشت تپه از بین می رود بی آنکه کسی آوایش را بشنود. او می رود تا کسی نبیند نگاهش خالیست. روزگاری او دیدگر عاشقان بود، اما دیگر نگاهی برای چشمانی نمی چرخد. پس برای چه بماند؟!

هنوز در تنهایی به غروب می نگرم و با لبخندی می گوید: این کافی نیست.

من در بالای تپه رفتنش را می بینم، با اینکه دلش شکسته باز به من دلگرمی میده.

من و او در پی یک چیز هستیم که هنوز بهش دست نیافتیم. قدم زنان از تپه پایین می آیم و باز من و غروب بی نصیب ماندیم.

اما هنوز هر دو مشتاق بالا آمدن هستیم.


نامه

نمی دانم زمانی که می خوانی و واژه هایم را دنباله به دنباله می بینی و با هر جمله ای نقش مرا در ذهنت تکمیل تر می کنی، خشنودی از من یا نارحت. نمی دانم در مقابل من قلب می کشی یا خنجر. حتی نمی دانم تو کدام رویایت را به حقیقت پیوند زده ای. یا اصلا در پی رویاها گشته ای و یافته ای.  دوست داشتم در کنارت باشم و به چشمهایت خیره شوم تا ببینم در نگاهت حسرت است یا موفقیت. شاید دیگر تنها نباشی، خواسته هایت را دنبال می کنی؟ از خیالت برایم بگو یا دیگر بزرگ شده ای.  مرا فراموش کرده ای؟ من هر شب به تو می اندیشم. چه می خوانی. چه می گویی.  بامداد ها که از خواب بر می خیزم. سعی می کنم، نقشت را بر حوض تجسم کنم. ریش می گذاری؟  آره دارم تفره می روم تا نپرسی حالم چگونه است. خودت خوب می دانی که خوش نیستم، شایدم فراموش کرده ای. ای کاش گریه ام بگیرد. اندوهناک. من ناامید نیستم . فقط  فقط   خسته ام. که به زودی زود برطرف میشه و راه چاره ای برای آینده خودمان می یابم.



دیده شدن

هر روز خودمان را در آینه می بینیم. به چه فکر می کنیم؟ وقتی در مقابل آن ایستاده ایم.

شاید بعضی از شما حرف زده اید با خودتان یا خدایتان.

اما کسی با آینه هم صحبت نمی شود! آینه آخرین کسی هست که زمان رفتن ما را بدرقه می کند با نگاهش و اولین کسی هست که زمان آمدن به ما لبخند خوش آمد می زند.

آیا تا حالا به آینه سلام داده اید؟

آینه زنده است و دردی دارد. درد او دیده شدن هست. در واقع شما آینه را می بینید و سپس انعکاسی از خودتان. او بدون کمی یا زیاد روی شما را نشان می دهد، فقط کافیست در مقابلش به ایستید.

باورش سخت هست اما در این دنیا آدم های یافت می شوند که از آینه هراس دارند. به نظرتان از چه چیزی می ترسند؟

او توانایی نمایش هر چیزی را دارد اما زمان هر چیزی متفاوت است. برای دیدنِ مرتب بودن مو کمتر از یک دقیقه زمان کافیست اما برای دیدنِ....

حتی یک آینه می تواند به شما چیزهای بیاموزد به شرط آنکه نحوه گفت و گو با آن را آموخته باشید.


لذت سراب

مرا از دردها بریده اند تا جان دوباره دهند. مرا شراب وصل داده اند تا دوباره توبه کنم.

از آفاق گریزانم، از شاهراه پشیمانم و از خویش بیزارم.

در این راه همسفر نبود بر من و من در تنهای خود شعر بودن می سرودم.

و من در کویر تشنهِ باران، قدم های به لذت سراب بر می داشتم.

در کنج ظلمات خویش از روشنایی روز دم می زدم. بر آواز گنجشکان بر شاخهای درختِ وسط حیاط چشم می دوختم. 

من از آسمانی حرف می زنم که ترس دارم وجودم را فرا بگیرد.

من از بارانی می گویم که زمان باریدنش، بخاطر خیس شدن کفشهایم، نفرینش می کنم.

آری، من اینگونه ام....



دیوار باران

آسمان بارانی است، آسمان ابری است، آسمان آفتابی است....

او می داند چه می خواهد. می داند کیست....

بر لبه ایوان گنجشکان بزم گرفته اند به امید جا ماندن تکه نانی از انسانی.

آنها می دانند به دنبال سیر شدند و سیر کردند هستند.

باد برگ های نازک و بلند کاج را نوازش می کند، می داند عبور موقتی دارد.با این وجود تمام محبتش را نصیب شاخه های تنها می کند.

کوهسار ایستاده است بی آنکه ترسی از تکرار شدن داشته باشد.

دیگر کافیست....

من چه کسی هستم؟ و چه کسی خواهم بود؟

دیر زمانی است که وقت ایستادنم گذشته. یا انتخاب می کنم....یا انتخاب می شوم....

دیگر خسته ام به سان صخره ای باشم در رویاهای کوهسار.

آنچه می خواهم بعد از دیوار باران است. من چتر ندارم، اما نمی خواهم رها کنم، پس راهی نیست جز قدم زدن.


اول شخص جمع

من تنها شدم و او رفته و با او ما شده. تو رفتی بی آنکه بگی میری؟! تو رفتی بی آنکه بگی خداحافظ؟!
صبح دمی ازت خواستم بهم خیره شویی.پرسیدم: من کی هستم؟ باید همان زمان به چرخش سرت می فهمیدم.
تمام فعل های سرنوشت من اول شخص جمع بود! وای حتی غلط گیر هم ندارم....
نه، اشتباه نکن. من از صفر شروع نمی کنم. همینجا که ایستاده ام، شروع به قدم زدن می کنم با این تفاوت که دستهایم برای گرم شدند تو جیبم هستند.
من بهت گفتم بدست آوردنم، راحتر از، از دست دادنم هست. من بهت اخطار دادم....
تو انتخابت را کرده ای و دیگر من زمانی برای فکر کردن به تو ندارم.
خداحافظ.
۱ ۰ ۳ دیدگاه

کمال ایمان!

بدان ایمان غیر از علم به خدا... و علم به ملائکه و رسل و کتب و یوم قیامت است. چه بسا کسی دارای این علم باشد، و مومن نباشد! شیطان، عالم به تمام این مراتب، به قدر من و شما هست، ولی کافر است. بلکه ایمان یک عمل قلبی است که تا آن نباشد ایمان نیست. باید کسی که از روی برهان عقلی  یا ضرورت ادیان چیزی را علم پیدا کرد، به قلب خود نیز، تسلیم آنها شود ، و عمل قلبی را، که یک نحو تسلیم و خضوعی است و یک طور تقبل و زیر بار رفتن است انجام دهد تا مومن گردد، و کمال ایمان اطمینان است. نور ایمان که قوی شد، دنبالش اطمینان در قلب حاصل می شود و تمام اینها غیر از علم است.

آیت الله خمینی

چهل حدیث




بایگانی