۲۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «saoshyant» ثبت شده است

رهایم کن

من از افسوسها می گویم. از دختری که کلمه عفاف را فقط بر روی دیوار مدارس خوانده و پسری که کلمه مرد را فقط در افسانه ها دیده. من باید بگویم متاسفم، برای عشقی که شده دادن و برای دلی که میره برای لمس کردن. حسرت برای حرفهای که می گویند مدنیت و اندوه برای چشم های که گفتند زلالیت. تاسف برای دوست داشتن. حرفی دیگر نیست برای ماندن. حرفی دیگر نیست برای گفتن. وقتی دیگر نیست پاک نیت. من در مکانی هستم که نه راه پیش دارد نه پس. من گرفتار دو جهان کثیفم. 

رهایم کن، رهایم کن برای رفتن... .

۲ ۰

موقت: حرف ها

پستی بعد از نیم ساعت در فضای مجازی بودن... .

--------------------------------------------

اگر تو دبستان بخاری برنگرده روتون، تو راهنمایی ناظم تجاوز نکنه، دبیرستان اردو راهیان نور رو مین نرین، و تو دانشگاه اتوبوس ترمز نبُره، مدرک که بگیرین میتونید برید اسنپ کار کنید.

--------------------------------------------

تو ایران اگه بشینی خونه و بیرون نری میتونی از خطر تجاوز، قتل، آتیش سوزی، غرق شدن، سقوط هواپیما و تصادف در امان بمونی، البته اگه خوش شانس باشی و زلزله نیاد با خاک یکسانت کنه.
--------------------------------------------
‏ارزانی چیست؟
‏به ٣ برابر شدن قیمت یک کالا و سپس کاهش ١٠ درصدی قیمت آن، ارزانی میگویند.
--------------------------------------------
‏بچه‌ها شاید گربه‌های تو خیابون واقعا دلشون نمیخواد شما ورشون دارید ببرید خونه‌تون و خرجشونو بدید. 
--------------------------------------------
اگه بچتون مشکل شخصیتی داره 
اگه بچتون اعتیاد داره و مریضه
نگید ازدواج میکنه درست میشه زندگی یه ادم دیگه رو تباه نکنید.
--------------------------------------------
‏به نظرم نیوتون اول باید قانون جاذبه تخت رو به دست می آورد بعد قانون جاذبه زمین آخه چیه این لامصب که باید با گریه ازش جدا شی.
--------------------------------------------
مادر
فریادهای مادر یکی از دانشجویان حادثه‌دیده دانشگاه آزاد در مواجهه با محمدرضا عارف در بیمارستان امام خمینی (ره)
--------------------------------------------
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان، هیچگاه دیر نیست. هرچند سال که داشته باشیم، هرگونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، بازهم نو شدن ممکن است.
حتی اگر یک ‌روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و نفسی نو شد! برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مرد!

📚 ملت عشق
👤 الیف شافاک

بی خیال

پرتو خورشید می تاپد بر تختی که من خوابیده ام

شاخه های درختان لبخند می زنند بر پنجره اتاق من

کوهستان مدهوش است از این صبح

نسیم با لاک پشت هم سفر می شود به سمت دهکده

خنده های قهوه لبریز از عشوه های من شد

 کتاب باز از عشق می گوید

پرستو از فردایی بزرگتر شدن خانواده

خاک از بارانی که امشب به ملاقاتش می آید

همه خوشحال، خرسند،

همه عاشق امروز و فردا.

بی خیال گذشته،

وقتی به هم نگاه دوخته ایم.


خوب دیدن

هیچ مرد اصیل قشقایی و بختیاری به زلف زنان ایل توجهی نمیکند. همانگونه که مردان شالیکار به ساق برهنه زنان شالیکار بی اعتنا اند. گرگ اگر هوس گوشت کند، پوست شکار برایش مهم نیست. از نسل آلوده من گذشت. به فرزندان خود خوب دیدن را بیاموزید.

                                                                                                           حسین پناهی


من نمی گویم

من از گذشته نمی گویم: از آن روز بارانی  روی پل تنهایی و شاید از بودن در کنار ساحل یخ زده قلب ها.

من از حال نمی گویم: از لبخند های رهگذر که در اتاقم خفه می شوند و شاید از درخت سرو حیاط که مدتهاست پرستو بر سر شاخه اش انتظار نکشیده است.

من از آینده نمی گویم: از لبهای که با لب هایت آمیخته خواهند شد و شاید از بامدادی که خورشیدی برای روییدن ندارد.

با تمام این کلمات هنوز تو هستی و شاید منم هستم. من ماهِ هستم که روزها خورشید در جُستجو نخود سیاه به راهش می کند. من کتابی هستم که برای کلمه "خنثی" ممنوع انتشار شدم. دیگر اتاق از بودن من خسته شده است. پنجره از جلب توجه من متفکر است و چراغ از خوابیدن های زیاد کسل است. دیگر باید پنبه ها را از گوشم بیرون کنم، مدتهاست که در این خانه آژیر خطر به صدا در آمده است.


اثبات

شاید وجود این ادیان ها ساخته شیطان است برای اثبات به خداوند که انسان ها فقط برای نوشته های از گذشته دیگر انسانها را در حال می کشند.... .

شاید تنها چشم گشودن در یک شب سیاه برای اثبات این موضوع است که در تنهایی چشم خواهیم بست... .

شاید لبخندی که بر لب داریم از عادت گذشته ، برای اثبات این جمله است که نیاز به ابزار دیگری برای شاد بودن نداریم... .

شاید طبیعت فقط برای زیبایی خلق نشده اند، آنها آمده اند تا اثبات کنند از انسان در هر زمانی برتر اند ... .

شاید بودن انسان های بد برای اثبات این حرف بود که "براى انسان چیزى جز حاصل سعى او نیست"... .

۲ ۰

روح خسته

می تواند بدتر شود اما بهتر شدن به این سادگی نیست، آسمانی که دیگر محتاج عشق زمین نیست. روزی یاد تو را در آغوش خواهد گرفت، باید آن زمان ببینیم بر صورت اش لبخند نقش بسته یا نه... . لبخند یک کودک، در زیر چراغ های قرمز می تواند با خریدن یک شاخه گل رُز از تو جاری شود. لبخند یک گنجشک، بر روی کِناری1-2 ایستاده می تواند با لغزشِ دانه رسیده بر روی زمین روانه شود. من و تو به دنبال لبخندی هستیم که گهگاهی با لذت اشتباه گرفته می شود. شنزاری در میانه دشت در انتظار باران است. شکاف صخره گاه بگاهی دید می زند قاصد روزان ابری را ، آن به دنبال تلاطم روانه شدن قطره های باران است. اندیشه من از باران، تراویدن بر روی روح خسته ام است تا باز بوی تازگی دهد. شاید ملولم از قدم زدن در کوچه ای که یادآور بودن توست. شاید بیزارم از برگ افتاده از شاخه درختی که قرار بود، من آن را در زیر غروب رفتنی نظاره گر باشم. شاید فرومانده هستم، از پنجره ای که در تصوریش از تو دیگر نشانی ندارد. دیگر تنهایی رفتنی نیست. دیگر هیچکس نیست، تا بر روی نقشه ردی از باران بدهد... .
--------------------------------------------
1-کُنار، عناب، رملیک (نام علمی: Ziziphus) سرده‌ای از درختان و درختچه‌های تیغ‌دار از تیره عنابیان است.
2- در گویش ما، کِنار خوانده می شود.

افول

من چقد گناهکارانه تو را تصور می کنم. من خیلی سریع تو را در آغوش می گیرم. بار دیگر با صدایت مرا محو تماشایت کن. بار دیگر برای معنا بخشیدن به هستیم تو را نجوا می کنم. چقد غیر دسترس بودن تو را برنداز می کنم. بارها من به تو می رسم اما این کافی نیست وقتی تو به من نمی رسی... .

شکاف بر روی لبانم، تشنه بوسه توست. پنجره ایوان چشم انتظار لبخند توست. اما نیستی و چقد غریبانه این متن رو به افول می رود. داشتن تو یک خواسته نیست. یک زندگیست. که شب ها با تو پلک می بندد و بامداد در سجود چه اندازه تو را صدا کند، تا تو از درگاهت به آن طلوع کنی؟ 

"هیچ ﺑﯿﺸﻪ‌ﺍﯼ ﺑﯽ‌ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﺯ ﻫﻢ‌ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎ

ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ

ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﺪﻩ

ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻢ

ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ

ﺑﯽ‌ﺁﻧﮑﻪ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺩﺭ ﻧﻔﺲ‌ﻫﺎﯾﻢ"1

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- "                " از احمد شاملو/۲۱ آذر ۱۳۰۴.




بایگانی