۲۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «saoshyant» ثبت شده است

تمام عمر

زحمت دارد

آدم بودن را میگویم

این را میشود از مترسک ها آموخت

آن ها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند


| صادق هدایت |


*۱۹ فروردین سالمرگ صادق هدایت نویسنده، داستان نویس، مترجم و روشنفکر ایرانی گرامی.



گرانمایه

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست  دارم

ترا ای کُهن بوم‌وبر دوست دارم

گرانمایه زرتشت را من فزونتر 

ز هر پیروپیغامبر دوست دارم


| مهدی اخوان ثالث |


*۶فروردین، زادروز پیامبرباستان، زرتشت گرامی باد.


بدرود

به نام خدا

در این روز خاص. تمام مطالب قبل را در بخش پیش نویس ذخیره کردم. حدود دو سال از عضو شدن در خانواده بیان می گذرد. ممنون برای افرادی که مرا خواندند، برایم کامنت گذاشتند و مرا لایک کردند. باید از نویسنده برتر بیان تشکر کنم. ممنون بخاطر بودنت. ممنون برای خواندنت. امیدوارم ارزشِ ارزش دادنت داشته باشم.

من یه نویسنده اتفاقی بودم.

ممنون بخاطر اینکه من را در جمع خودتون جای دادید.

برای مدتی متن هایم منتشر نخواهند شد.

تا دیداری دیگر بدرود... . 

*آدرس وبلاگ پاک نخواهد شد.


ذهنیت

به نظرت باران چرا می بارد؟ تا حالا تفکر کرده ای درخت کنار چرا وقت بهار شگوفه می دهد؟ یا اصلا روی پشت بام کلبه ات دراز کشیده ای و اندیشه کنی ماه چرا به تو نگاه می کند؟ خدای من این همه پرسش این همه راز. چه کسی پاسخ ها را می داند؟ در کوچه های این آبادی حرکت می کنم. پسر بچه ای افسار گاو قهوه ای رنگ را گرفته و به سوی چَرا می برد. در چهره پسر بچه ترسی نیست، پس به چه چیزی فکر می کند؟ وقتی به پایان حرکتم می رسم. دختر بچه ای با موهای بافته شده پشت پنجره به عروسک های مغازه زل زده است. یافتن این ذهنیت راحتر است. درست می گویم؟ ما همیشه به چیزهای دقت می کنیم که بتوانیم آنها را درک کنیم اما گاهی باید به چیزی به اندیشم که از ما فراتر است. حال باید انتخاب کنید که طرز فکرتان را افزایش دهید یا آرواره تان را بیهوده تکان دهید. باز هم انتخاب با شماست.



به وسعت خیالم

باران می بارد بر سر تنهاییم. نسیم می خواند نغمه تنهاییم . در این شباهنگام تنهایی خیابان رهگذری ندارد جز من. تو شروع کننده زندگی ام بودی اما چقد زود به چراغ قرمز رسیدیم.  من تو را در آغوش می گیرم با اینکه شدنی نیست اما چه اهمیت برای حال خراب من. من تو را در این تاریکی مطلق انتظار می کشم، چه اهمیت که خورشید سر زد. من هنوز تو را دوست دارم. دوست داشتنی به وسعت خیالم. با اینکه من تنها هستم در این خیال. تو در خیالی دیگری. دیگر خیال هم وفای ندارد. دیگر چراغ خیابان حوصله روشن ماندن ندارد. عبوری نیست در این غبار آغشته به بی کسی. من در خفقان تنهایی تو را می خواهم و تو بیشتر از هر وقت دیگری در دسترسم نیستی...


عشق اول

اول خودتو

اول خودتو دوست داشته باش تا همه چیز ردیف بشه. واقعا باید خودتو دوست داشته باشی تا بتونی تو این دنیا به همه چیز برسی.


آیا شما یک برنده هستید؟

زمانی که محو تماشای آینه هستید با کمی زیرکی می توانید بیابید به چه چیزی نگاه می کنید آدمی برنده یا بازنده؟ نمی توانید با برنامه از خواب برخزید اگر آسمانتان را رنگ نزده باشید. حسرت فریادیست برای کسی که آغشته در تفکر بازنده شدن است. آبی که تشنه خروش است. باید از سنگ های رودخانه خجالت نکشد. اگر یه برنده اتفاقی نباشید می دانید برنده شدن ساده نیست. همه والدین همین را از فرزاندشان می خواهند ولی بیشتر وقتها هر دو بی خبر هستند که چه انتظاری باید از یکدیگر داشته باشند. تو می توانی یک برنده باشی مثل یک کاکتوس که سالیانیست کویر خشکیده هوس مرگش را دارد اما هنوز نفس می کشد. برنده، مادر گنجشکیست که جوجه هایش از سیر شدن سکوت اختیار کرده اند. گاهی وقت ها می گوییم: اصلا نمی خواهم برنده باشم. برنده شدن در نخواستن ها نیست در خواستن هاست. خودت را قول نزن. زندگی زیبایی زیادی ندارد باید سعی کنی زیبای هایش را برنده باشی وگرنه ملول بار بر صندلی اتاقت می نشینی و به حسرت های از دست رفته ات با لبخند تلخی که خودم نمی خواستم، دست های تشویق در مقابل دیگری را نظاره گر می کنی.


تاریکی گمشده

فریاد ماندن بر می خیزد از دهانه این چاه فرسوده. من در انتهای این دوست داشتن می گویم: بمان. تو در ابتدای رفتن بی میل تر از هر وقت دیگری نگاهت را از نگاهم به اتمام می رسانی. تاریکی گمشده در شهری که مردمانش سیاه پوش قدم بر می دارند. اما احترام به انتخاب. چیزیست که پدرم در یه روز زمستانی در گوشم زمزمه کرد. می توانی بگریزی از این مکان. حتی می توانی فراموش کنی: روزی که بهم قول دادی همیشه پیشم خواهی ماند. از یاد ببری آرزوهای که با من می بافتی. من قدم زدن در تنهایی را قبل از آمدنت آموخته بودم پس نگران من نباش. به رفتنت وفادار باش تا من به فراموش کردنت باشم.




بایگانی