۱۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

بدرود

به نام خدا

در این روز خاص. تمام مطالب قبل را در بخش پیش نویس ذخیره کردم. حدود دو سال از عضو شدن در خانواده بیان می گذرد. ممنون برای افرادی که مرا خواندند، برایم کامنت گذاشتند و مرا لایک کردند. باید از نویسنده برتر بیان تشکر کنم. ممنون بخاطر بودنت. ممنون برای خواندنت. امیدوارم ارزشِ ارزش دادنت داشته باشم.

من یه نویسنده اتفاقی بودم.

ممنون بخاطر اینکه من را در جمع خودتون جای دادید.

برای مدتی متن هایم منتشر نخواهند شد.

تا دیداری دیگر بدرود... . 

*آدرس وبلاگ پاک نخواهد شد.


ذهنیت

به نظرت باران چرا می بارد؟ تا حالا تفکر کرده ای درخت کنار چرا وقت بهار شگوفه می دهد؟ یا اصلا روی پشت بام کلبه ات دراز کشیده ای و اندیشه کنی ماه چرا به تو نگاه می کند؟ خدای من این همه پرسش این همه راز. چه کسی پاسخ ها را می داند؟ در کوچه های این آبادی حرکت می کنم. پسر بچه ای افسار گاو قهوه ای رنگ را گرفته و به سوی چَرا می برد. در چهره پسر بچه ترسی نیست، پس به چه چیزی فکر می کند؟ وقتی به پایان حرکتم می رسم. دختر بچه ای با موهای بافته شده پشت پنجره به عروسک های مغازه زل زده است. یافتن این ذهنیت راحتر است. درست می گویم؟ ما همیشه به چیزهای دقت می کنیم که بتوانیم آنها را درک کنیم اما گاهی باید به چیزی به اندیشم که از ما فراتر است. حال باید انتخاب کنید که طرز فکرتان را افزایش دهید یا آرواره تان را بیهوده تکان دهید. باز هم انتخاب با شماست.



به وسعت خیالم

باران می بارد بر سر تنهاییم. نسیم می خواند نغمه تنهاییم . در این شباهنگام تنهایی خیابان رهگذری ندارد جز من. تو شروع کننده زندگی ام بودی اما چقد زود به چراغ قرمز رسیدیم.  من تو را در آغوش می گیرم با اینکه شدنی نیست اما چه اهمیت برای حال خراب من. من تو را در این تاریکی مطلق انتظار می کشم، چه اهمیت که خورشید سر زد. من هنوز تو را دوست دارم. دوست داشتنی به وسعت خیالم. با اینکه من تنها هستم در این خیال. تو در خیالی دیگری. دیگر خیال هم وفای ندارد. دیگر چراغ خیابان حوصله روشن ماندن ندارد. عبوری نیست در این غبار آغشته به بی کسی. من در خفقان تنهایی تو را می خواهم و تو بیشتر از هر وقت دیگری در دسترسم نیستی...


عشق اول

اول خودتو

اول خودتو دوست داشته باش تا همه چیز ردیف بشه. واقعا باید خودتو دوست داشته باشی تا بتونی تو این دنیا به همه چیز برسی.


آیا شما یک برنده هستید؟

زمانی که محو تماشای آینه هستید با کمی زیرکی می توانید بیابید به چه چیزی نگاه می کنید آدمی برنده یا بازنده؟ نمی توانید با برنامه از خواب برخزید اگر آسمانتان را رنگ نزده باشید. حسرت فریادیست برای کسی که آغشته در تفکر بازنده شدن است. آبی که تشنه خروش است. باید از سنگ های رودخانه خجالت نکشد. اگر یه برنده اتفاقی نباشید می دانید برنده شدن ساده نیست. همه والدین همین را از فرزاندشان می خواهند ولی بیشتر وقتها هر دو بی خبر هستند که چه انتظاری باید از یکدیگر داشته باشند. تو می توانی یک برنده باشی مثل یک کاکتوس که سالیانیست کویر خشکیده هوس مرگش را دارد اما هنوز نفس می کشد. برنده، مادر گنجشکیست که جوجه هایش از سیر شدن سکوت اختیار کرده اند. گاهی وقت ها می گوییم: اصلا نمی خواهم برنده باشم. برنده شدن در نخواستن ها نیست در خواستن هاست. خودت را قول نزن. زندگی زیبایی زیادی ندارد باید سعی کنی زیبای هایش را برنده باشی وگرنه ملول بار بر صندلی اتاقت می نشینی و به حسرت های از دست رفته ات با لبخند تلخی که خودم نمی خواستم، دست های تشویق در مقابل دیگری را نظاره گر می کنی.


تاریکی گمشده

فریاد ماندن بر می خیزد از دهانه این چاه فرسوده. من در انتهای این دوست داشتن می گویم: بمان. تو در ابتدای رفتن بی میل تر از هر وقت دیگری نگاهت را از نگاهم به اتمام می رسانی. تاریکی گمشده در شهری که مردمانش سیاه پوش قدم بر می دارند. اما احترام به انتخاب. چیزیست که پدرم در یه روز زمستانی در گوشم زمزمه کرد. می توانی بگریزی از این مکان. حتی می توانی فراموش کنی: روزی که بهم قول دادی همیشه پیشم خواهی ماند. از یاد ببری آرزوهای که با من می بافتی. من قدم زدن در تنهایی را قبل از آمدنت آموخته بودم پس نگران من نباش. به رفتنت وفادار باش تا من به فراموش کردنت باشم.


سه تا درس

آتش سه تا خاصیت دارد. یکی روشنایی، یکی گرمی و یکی هم حرکت به سمت بالا رو نشون می دهد. شعله آتش سه تا درس به ما می دهد. یکی اینکه گرم باشید، یکی اینکه روشنایی بخش باشید و یکی هم اینکه سمت حرکتون رو نشان می دهد. به همین جهت میگن قبله کردند اون آتش رو. اینکه می گویند آتش پرست بودند. آتش پرست نبودند گفتند روتون رو کنید به طرف این پدیده طبیعت و نگوید که آتش پرستان بُدند/ پرستنده پاک یزدان بُدند. این قبله رو آتش کردند شما هم روتونو می کنید به کعبه، شما سنگ پرستید؟!  یا مثلا پرده پرستید؟! یا گِل پرستین؟! روتونو به قبله می کنید؟ خدا پرستین منتها روتونو در این جهت می کنید. به یه دلیلی اینکه اینها رو در آتش می کردند. بی جهت فکر می کردند که ایرانیان باستان اینها آتش پرست بودند. هیچکدومشون آتش پرست نبودند

| دکتر الهی قمشه ای |


ملاقات

قدم می زند به سوی خورشیدی که می پندارد انتظار اش را می کشد. تمساح در زیر پل عبور از رودخانه در انتظار لغزشی از اوست. لاک خور در آسمان ابی پرواز می کند. در میانه راه در زیر درختی می نشیند با تکه دادن، خواب را از چشمان پیر درخت بر می دارد.

می گوید: متاسفم. 

لبخندی می زند و می پرسد: از کجا می آیی پسرم؟

- از دهکده

+ دهکده میان دو تپه؟

- بله

+به کجا می روی؟

- خورشید در انتظارم است.

+ خورشید منتظر کسی نمی ماند.او آرام می رود اما برای بعضی ها خیلی سریع می گذرد و بعضی ها در آرزو آهسته تر رفتنش هستند.

- می خواهم به بالای تپه برسم و او را از نزدیک ملاقات کنم.

+ زندگی در رسیدن ها نیست پسرم. انسان های هستند که هیچگاه به مقصد نمی رسند اما همیشه خشنوداند.

به راهش ادامه می دهد زمانی که به بالای تپه می رسد خورشد مدتهاست که غروب کرده بود. شروع به گریه کردند می کند. توجه ماه را به خود جلب می کند. ماه به سویش نگاه می کند و می پرسد.

+ چرا گریه می کنی؟

- برای دیدن خورشید آمدم اما رفته است..

+ از شب های که در پشت سر دارم به یاد می آورم در انتظار کسی ماندند بی فایده است. کسی که بخواهد برسد خویش را می رساند. زندگی را در میان تنهایی ها باید یافت. چه کسیست به کنار تو می آید؟ چه کسی تو را در آغوش می گیرد؟

- من نمی خواهم این حرفها را قبول کنم.

+ من می گویم که تو بشنوی. آیا می شنوی؟!

- می خواهم بمانم تا برگردد.

+ اینجا نمان گرگ ها مدت هاست که تو را همراهی می کنند.

- اما من بر نمی گردم به دهگده

+ کسی که می خواهد کسی را دیدار کند نیازی به نشانی ندارد. می یابد اگر رسیدنی داشته باشد.

  پسر می ماند و در میانه شب طعمه گرگها و در آستانه صبح به سکوت وا می دارد جوجه های گشنه لاک خور را.




بایگانی