۶ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

تقاضای مرگ

قریچ قریچ صدای در پشت سرم. نگاهی به تابلو ای ای که  در فاصله 10متریم و مایل به راست است را می نگرم. صدای از دهان مرد مستی است که کاهو می خورد. چرا در پیشگاه من به جای تعظیم چنین صدای در می آورد، نشانهِ تقاضای مرگ است. بر روی صندلی ام تغییر حالت می دهم، اما کاربردی ندارد و هنوز تصویر مرد در مقابل چشمانم هست. پیشخدمت ماریان که مدت هاست از دور مرا می پاید، خدای من تلمیح بار، در این زمان قدم به ستم بر میدارد.
ماریان: مشکلی هست آقا؟
من:چیزی کوچکی نیست، فقط این که شما برای امشب چه برنامه ای دارید؟
به چشم های هم دوخته می شویم و من درچشمانش در حال تصویر کشیدن مرگ این مرد پر صدا هستم. اندکی بعد صدایش می کنند و لبخند زنان می رود.
از جایم بلند می شوم و بر روی صندلی مجاور میز مرد پر صدا می نشینم. با چشم های مست مرا می نگرد  چند ثانیه ثانیه می خواهد دهان باز کند. که می گویم. زنده بودن چیزی مهمی ست اما تقاضای تو پذیرفته شد. در حال خندن
مرد پر صدا:چکار می کنی؟
من:کشتنت؟
مرد از جایش بر می خیزد و تلو تلو کنان شروع به حرکت به سمت در می کند، که قبل از عبور از در می افتد. همه جمع می شوند. اما دیگر دیر است.


دیگر کاوی

نگریستن(نگاه کردن) به زندگی زیباترین کاریست که انجام می دهم. روانشناسی به این نگریستن اگه در موضع خود فرد باشد، "خودکاوی" میگن. ولی من دیگر کاوی کرده ام. در مورد حرف های در کنار یکدیگر که زده میشه.
زمانی که مامانم و خاله ام در کنار هم هستن و بعد از احوالپرسی و پرسش های مختصری از اهالی خانه که کجا هستند به سراغ مبحث اصلی می روند یعنی در مورد نکوهش دیگری که در آن مکان و زمان حضور دارد یا ندارد. شاید بگید:نمیری این همون غیبته ولی اشتباه نکنید. غیبت زمانی که شما در پشت فردی دروغ و تهمت بزنید ولی خانواده من اینگونه نیستن و مدام همدیگر را نکوهش می کنن که چرا آن تصمیم را گرفته ای بی آن که دنبال راه چاره ای در سکوت باشند.
دلیلی اصلی این که اینروزها صحبت و مشورت کردن به نتیجه ای منتهی نمی شود همین است. تغییر در رویکرد هر چه باشد در ابتدا چون می پندارید آن درست است بسیار دشوار به نظر می رسد که هست ولی ارزش یک بار امتحان کردن را دارد.
امتحان آن مجانی است.

تنهایمان گذارید

ما کنج نشینان، به خوشی خود خوشیم، با ما چکار دارید؟ ، دست خوبان دیده ایم.

ما خلوت نشینان، به درد خویش دوا داریم، پرسش نمی خوایم، راه حل نمی خواهیم.

ما تاریک نشینان، از چشم دیده ها پریم، آدریس نمی خواهیم، راهور نمی خواهیم.

ما عُشاق نشینان، میخانه را پیموده ایم، همدم نمی خواهیم، همراز نمی خواهیم.



مجانی

انسان بودن سخته ولی ارزشش را دارد.

برای یکبار هم که شده امتحانش کنید.مجانیه


از جدایی ها

دلم برای کسی تنگ است، که آفتاب صداقت را به مهمان گل های باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد ها می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید.

دلم برای کسی تنگ است، که چشم های قشنگش را به عمق آبی  دریای واژگون  می دوخت و شعر های خوشی چون پرندگان می خواند.

دلم برای کسی تنگ است، که همچون کودکی معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را نثار من می کرد.

دلم برای کسی تنگ است، که تا شمال ترین شمال جنوب ترین جنوب همیشه در همه جا      آه     با آه به توان گفت.

که بود با من پیوسته نیز بی من بود و کار من ز فراغش فغان و شیون بود.

کسی که بی من مرد، کسی که با من نیست.کسی...   دیگر کافیست.

حمید مصدق

دفتر نخست


My day

امروز روز من است و من تنها در این 24 ساعت زنده هستم. حال چه کاری را باید انجام دهم؟

برنامه "My day" در طی وقت کوشی های بنده ساخته شده و باعث میشه من کارهایم را که مهم هم هستن به فردا و بدتر از آن به هفته های آینده موکول نکنم.

تلاش می کنم و حتی بیشتر تا نتیجه ای بهتری نسبت به برنامه "list no" که البته مفید هم بود بگیرم.




بایگانی