۲۴ مطلب با موضوع «خود یابی» ثبت شده است

شبیه خودت شو

تو تاریکی نمیبینی من نشونت میدم
بیا دنبالم باز اسما رو یادت میدم
که این بعضی وقتا رو شونه های توئه
که بعضی وقتا میافته رو شونه های من
بگو اسم تو اسمت باید یادت بیاد
این اولین درسیه که من بهت میدم
همیشه یادت بمونه کجاست خونه
مهم نیست اونا دارن چی رو نشون میدن
زمان میگیره یکی یکی قهرماناتو
زمان داره بهت میگه شبیه خودت شو
درختای بی ریشه میرن با این طوفان
بده دستاتو خودم میشم ریشه ی تو
تو تاریکی نمی بینی من نشونت می‌دم

 

 

 


عشق و خدا

+ یک نشانه برای وجود خدا بگو. نمی توانی
- چرا، می توانم. ولی باید با دقت گوش کنی
+ گوش می دهم
- فقط از امید و آرزوهای خودم برایت حرف می زنم. عشق به عنوان چیز واقعی در دنیای انسان ها وجود دارد.
+ یک نوع مخصوص به عشق؟
- همه انواع
بزرگترین و پست ترین، فقیرترین و غنی ترین
همه انواع عشق
+ اشتیاق به داشتن عشق؟
- اشتیاق و انکار، اعتماد و بد بینی
+ پس باید عشق دلیل قانع کننده ای باشد؟
- ما نمی دانیم آیا عشق دلیلی برای وجود خدا هست و یا اصلاً خود اوست.
+ برای تو، عشق و خدا یکی هستند
- این افکار تسکین دهنده ناامیدی و پر کننده خلأ درونی من است 

 

The movie: Through a Glass Darkly 


درست به مانند خودش

پدر هر روز مشغول کار بود. می کوشید تا با هر زحمتی مخارج زندگی را تهیه کند. تا ببیند ما چیزی برای خوردن داریم. تا کفشی برای به پا کردن داشته باشیم. پدرم هر شب مرا بغل می کرد و به رخت خوابم می برد. پیشانیم را می بوسید. بعد از آنکه من دعاهایم را می خواندم.  و این سال ها، سالهای پر از اشک و درد بودند. در تمام این مدت،  ما با کمک یکدیگر  قوی بودیم. دوران سختی بود.  اما پدرم سر سخت بود.  در تمام این مدت مادرم در کنار او بود.  بزرگ شدن در کنار آنها راحت بود. زمان ها گذشتند و سالها پر کشیدند و رفتند. پدر و مادرم پیر شدند. و باید بگویم، حال مادرم خوب نبود.  پدرم این را می دانست.  و همواره در حال آب شدن بود، به مانند مادرم.  هنگامی که مادرم مُرد. پدرم از درون شکست و گریست. و فقط توانست که بگوید؛ خدایا چرا مرا جای او نبردی؟! او هر روز در صندلی گهواره ای خود می نشست و همانجا خوابش می برد. او دیگه هیچوقت به طبقه بالا نرفت. زیرا دیگر مادرم در آنجا نبود. تا اینکه یه روز پدرم به من گفت؛  پسرم، چقدر افتخار می کنم که بزرگ شده ای. حالا برو و روی پاهای خودت بایست. و نگران من نباش. من می توانم با تنهایی خودم کنار بیام. چیزهای هست که تو باید انجام بدی. جاهای هست که باید ببینی. در حالیکه چشمهایش غمگین بودند. درست به مانند خودش او از من خداحافظی کرد. اینک هرگاه که فرزندانم را می بوسم. حرف های پدرم در گوشم نواخته می شود که گفت؛ فرزندانت به همراه تو زندگی می کنند. بگذار رشد کنند، آنها هم روزی تو را ترک خواهند کرد. به خاطر می آورم هر آنچه که پدرم به من می گفت. من فرزندانم را می بوسم و دعا می کنم. که آنان نیز  مرا روزی به یاد آورند. همانگونه یک روز...

Song: papa


بوی ناب ادمیزاد

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ

ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ،
ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ
ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ یا ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ.

 

دکتر الهی قمشه ای


تمام عمر

زحمت دارد

آدم بودن را میگویم

این را میشود از مترسک ها آموخت

آن ها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند


| صادق هدایت |


*۱۹ فروردین سالمرگ صادق هدایت نویسنده، داستان نویس، مترجم و روشنفکر ایرانی گرامی.



عشق اول

اول خودتو

اول خودتو دوست داشته باش تا همه چیز ردیف بشه. واقعا باید خودتو دوست داشته باشی تا بتونی تو این دنیا به همه چیز برسی.


سه تا درس

آتش سه تا خاصیت دارد. یکی روشنایی، یکی گرمی و یکی هم حرکت به سمت بالا رو نشون می دهد. شعله آتش سه تا درس به ما می دهد. یکی اینکه گرم باشید، یکی اینکه روشنایی بخش باشید و یکی هم اینکه سمت حرکتون رو نشان می دهد. به همین جهت میگن قبله کردند اون آتش رو. اینکه می گویند آتش پرست بودند. آتش پرست نبودند گفتند روتون رو کنید به طرف این پدیده طبیعت و نگوید که آتش پرستان بُدند/ پرستنده پاک یزدان بُدند. این قبله رو آتش کردند شما هم روتونو می کنید به کعبه، شما سنگ پرستید؟!  یا مثلا پرده پرستید؟! یا گِل پرستین؟! روتونو به قبله می کنید؟ خدا پرستین منتها روتونو در این جهت می کنید. به یه دلیلی اینکه اینها رو در آتش می کردند. بی جهت فکر می کردند که ایرانیان باستان اینها آتش پرست بودند. هیچکدومشون آتش پرست نبودند

| دکتر الهی قمشه ای |


احساسات

گریه نشانه ضعف است!

حسرت مخرب است!

و خشم اشتباه است!

اینجوری که معلوم است ما نباید هیچ حسی داشته باشیم! ما در تمامی زندگی در حال پنهان کردن احساستمان هستیم. پنهان کردنِ احساساتی که واقعیند، بعد ما تعجب می کنیم که چرا استرسِ زیادی داریم. اظطراب و افسردگی داریم، چه اتفاقی می افتد اگر خودمان را رها کنیم؟

اگر در مقابل احساساتمان مقاومت نکنیم و هر احساسی را با آغوشِ باز بپذیریم. چرا تجربه احساساتی را که تماما طبیعی هستند اشتباه می دانیم؟!

پنج حس طبیعی وجود دارد و برای درکِ آنها نیاز به یک نقشه داریم.

|غم| این همان حسی است که به شما اجازه می دهد، علی رغم میلِ باطنی بگویید: خداحافظ. غم یک حسِ کاملا طبیعی است. اما هنگامی که غم سرکوب شود، تبدیل به افسردگی می شود. شما غم و اندوه را کنترل می کنید و افسردگی شما را کنترل می کند.

|خشم| این یک حس غریزی و محافظت کننده است و از ملزوماتِ بقاست. خشم یک حس کاملا طبیعی است و به هیچ وجه مضر و خطرناک نیست. اما هنگامیکه خشم سرکوب شود، تبدیل به عصبانیت و تندخوی می شود. شما خشم را کنترل می کنید، و عصبانیت شما را کنترل می کند.

|حسرت| این یک حسی است که هنگامی که موفقیتِ کسی را می بینیم به ما الهام می شود. این حسی است که همیشه باعثِ صعود و ترقی ما می شود. حسرت یک حسِ کاملا طبیعی است. اما هنگامی که حسرت سرکوب می شود به حسادت تبدیل می شود. شما حسرت را کنترل می کنید، حسادت شما را کنترل می کند.

تمامیِ این احساسات ریشه در |ترس| دارند. که آن هم یک حسِ کاملا طبیعی است. ترسهای ما غرایز محافظت کننده ما هستند.  نیاز است که با آنها مواجه شویم و آنها را ابراز کنیم. خود ترس، بیانی از |عشق| است و عشق بالاترین حس ما است. راه حل مشکلات پایان بخشیدن به احساسات نیست بلکه آغاز کردن آنهاست.







بایگانی