ملاقات

ملاقات

قدم می زند به سوی خورشیدی که می پندارد انتظار اش را می کشد. تمساح در زیر پل عبور از رودخانه در انتظار لغزشی از اوست. لاک خور در آسمان ابی پرواز می کند. در میانه راه در زیر درختی می نشیند با تکه دادن، خواب را از چشمان پیر درخت بر می دارد.

می گوید: متاسفم. 

لبخندی می زند و می پرسد: از کجا می آیی پسرم؟

- از دهکده

+ دهکده میان دو تپه؟

- بله

+به کجا می روی؟

- خورشید در انتظارم است.

+ خورشید منتظر کسی نمی ماند.او آرام می رود اما برای بعضی ها خیلی سریع می گذرد و بعضی ها در آرزو آهسته تر رفتنش هستند.

- می خواهم به بالای تپه برسم و او را از نزدیک ملاقات کنم.

+ زندگی در رسیدن ها نیست پسرم. انسان های هستند که هیچگاه به مقصد نمی رسند اما همیشه خشنوداند.

به راهش ادامه می دهد زمانی که به بالای تپه می رسد خورشد مدتهاست که غروب کرده بود. شروع به گریه کردند می کند. توجه ماه را به خود جلب می کند. ماه به سویش نگاه می کند و می پرسد.

+ چرا گریه می کنی؟

- برای دیدن خورشید آمدم اما رفته است..

+ از شب های که در پشت سر دارم به یاد می آورم در انتظار کسی ماندند بی فایده است. کسی که بخواهد برسد خویش را می رساند. زندگی را در میان تنهایی ها باید یافت. چه کسیست به کنار تو می آید؟ چه کسی تو را در آغوش می گیرد؟

- من نمی خواهم این حرفها را قبول کنم.

+ من می گویم که تو بشنوی. آیا می شنوی؟!

- می خواهم بمانم تا برگردد.

+ اینجا نمان گرگ ها مدت هاست که تو را همراهی می کنند.

- اما من بر نمی گردم به دهگده

+ کسی که می خواهد کسی را دیدار کند نیازی به نشانی ندارد. می یابد اگر رسیدنی داشته باشد.

  پسر می ماند و در میانه شب طعمه گرگها و در آستانه صبح به سکوت وا می دارد جوجه های گشنه لاک خور را.




بایگانی