۱ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

آرزو دوچرخه

در حال عبور از همان خیابان همیشگی بودم که عشق کودکی ام‌ را در چند قدمی دیدم. هنوز برایم زیبایی و جلوه شکوهمند را داشت. و از روی لبخند به روی لبم فهمیدم که هنوز عاشقانه می توانم بهش خیره بمانم. نزدیکتر شدم و پرسیدم: ببخشید این دوچرخه چند؟! :)

با دلی بی تاب اما بی اختیار خداحافظی کردم و تا برسم به خانه این متن را در ذهنم برای عشق های ناکام دوچرخه نوشتم:

من خسته ام از خدایی

که باید در آرزو دوچرخه بخوابم

ولی پسر همسایه در شکم مادرش

زنگ دوچرخه اش را

که پدرش به صدا در می آورد میشنود.




بایگانی