۲۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «saoshyant» ثبت شده است

قورباغه بنفش تنها

دور بودن خورشید نشان می  داد که زمین تصمیم دارد، سرد تر از روز های گذشته خود را نشان دهد. اما قورباغه بنفش تنها، به این چیز ها فکر نمی کرد. او در فکر آهو خانومی بود که هر روز عصر سرچشمه می آمد و امروز دیر کرده است. تکه سنگی که بیشتر آن طعمه آب شده بود، گفت؛ امیدوار هستی که او هم در انتظار دیدارت باشد؟! قورباغه که در میان انبوه درختان در تلاش بود تا نشانی از معشوق اش بیابد،گفت؛ اگر دوست داشته باشی که دوستت بدارند، هیچگاه عاشق نخواهی شد. اگر اهمیت دهی که امروز حالم را نپرسید! یعنی دلباخته نیستی. وگرنه هر کسی با شنیدن دوست دارم، لبخند خواهد زد. تکه سنگ؛ رسیدن! مگر در پایان نباید رسیدنی باشد؟! اگر او نگوید، خب با هم بودنی هم نیست. قورباغه؛ با هم بودن، وقتی پیش میاد که دو نفر عاشق هم باشند ولی این یک رویداد عاشقانه است. گاهی قورباغه های هستن که عاشق اند ولی هیچگاه به معشوق شان نگفتن، تا بمیرند. تکه سنگ: چرا؟! قورباغه؛ شنیدن نه از معشوق، قورباغه می خواهد که بعداش زنده بماند، برای همین ترجیح می دهند نگویند و بمیرند. تکه سنگ؛ چرا ولش نمی کنند؟! قورباغه؛ آنها عاشق ان، ولش کنند! تکه سنگ؛ تو می گویی؟ قورباغه؛ گفت، شناختی از من نداری، نمی توانی مرا درک کنی،...
تکه سنگ؛ پس چرا باز در انتظاری؟! 
قورباغه؛ چون عاشقم...


درد عشق

اگر بگویم: دوستت دارم، امروزت زیباتر می شود؟ در انتظار گفتنش ثانیه ها انگار سوار قطار سریع السیر شده اند؟
اگر بگویم: وقتی نیستی، هر بار ازرائیل را می بینم. ناراحت می شوی؟ به خودت قول می دهی زود زود از من خبر بگیری؟ 
اگر بگویم: امروز، روز خوبی داشتی؟ انتظار بکشم که بگویی: نه، چون تو را نداشتم.
اگر بگویم: آسمانم هوای تو را می دهد. ریه ها با هر بار فکر تو اکسیژن می گیرند. عاشقم می شوی؟
اگر بگویم: تو را فراموش می کنم. بخاطرم گریه خواهی کرد؟ از خالقت می پرسی چرا او را از من گرفتی؟
می توانم تا مرگ بنویسم ولی وقتی همیشه یک جواب می دهی، من حسی نسبت به تو ندارم. 
چگونه از شکستن قلبم بگذرم؟ چگونه فدای آسمانی شوم که برای من نمی بارد؟ چگونه در راه چشم های بایستم که نمی دانم چه رنگ هستند؟
ساکت باش سوشیانت، درد عشق را نمی توان عیان کرد.
نه، من هنوز دوست دارم، بدون اینکه بگویم.
نه، من هنوز می مانم، بدون اینکه بدانم.

 

 


بچه ها، من عاشق هستم

آمده اید تا از آسمان پیر بگویم؟ انتظار می کشید تا از قلب رفته بگویم؟ کلمات را رد می کنید تا از عاشقی بگویم؟ 
باور می کنید که باور ندارد برایش اشک ریخته ام؟
بگذریم، می خواهم از عشق بگویم اما، نه او، می خواهم از روزی بگویم که دست پدرم را بوسیده ام. از روزی که چشمان مادرم بی تابم بوده اند. از حالی که خواهرم از من پرسیده است، از حرف های که برادرم شنیده است. اگر عشق این نیست، من هیچگاه عاشق نمی شوم. بچه ها، من عاشق بوده ام. بچه ها، من عاشق هستم. 

مادرم، دوستت دارم.

پدرم، دوستت دارم.

خواهرم، دوستت دارم.

برادرم، دوستت دارم.
شاید عشق دلبر مرا به اینجا کشانده. ولی چه کنم؟ مرا نمی خواهد، می خواهد ولی اعتماد ندارد، اعتماد دارد ولی رنج دیده است. چه بگویم که آخر باز کلماتم به تو رسیده است.


لعنت به دلی که تو را کم داشت

یک گوشه خالی، یک گوشه خلوت نشسته ام. در تاریکی که انگار نمی خواهد بار سفر بندد. من در این تنهایی، به دنبالت نیستم، دنبال دل خودم هستم. هر چه می گردم، اثری از او نیست. آخرین نشانه ها از تو می گویند. یادم آمد، او به دنبالت رفته است. اگر به تو رسید نوازشش کن، روزگاریست مزه عشق را نچشیده است. نمی دانم جا داری یا نه، اگر بود حتی کوچک تو قلبت پناهش ده. نگذار برگردد در این سیاهی، نگذار باز بیند دلتنگی. کافیست، طاقت این صحبت ها مرد می خواهد، من که مرد نیستم وقتی تو را از دست داده ام.

 

--------------------

نمیدانستم که
آیا این اندوه است که ما را
به تفکر وا میدارد...
یا تفکر است که ما را اندوهگین میکند!

چارلز بوکوفسکی

 


ذوق

+ بعد چند روز سکوت، امروز عصر بهش سلام کردم.

- خب

+ باورت نمیشه بهم جواب سلام داد

- خب

+ دیگه چیزی نگفتم

- چرا؟!

+ آخه تو ذوق سلام کردنش بودم

- /:


آرامش بخش

من هر روز به ملاقاتت می آیم و هر شب برایت از آینده می گویم و تو با لبخند، کلماتم را دنبال می کنی. متعجب شدی؟! منظورم عکسیست که بدون اجازه ذخیره کرده ام. این روزها خداوند بیشتر به من خیره شده است تا نکند از عکس، بتی درست کنم. خیلی وقته پرستیدنش زیر سوال رفته است. البته یک تشابه بین شما وجود دارد، هنوز هیچکدامتان را ندیده ام. می ترسم که هر دوتاتون از من ناراحت باشید. دلهره روزی دارم که از من روی برگردانید. آرامشبخش تمام این فکرها، یک قرآن و یک عکس است.

 

 

۰ ۰

خلوت خاموش سکوت


به نظرم فراموش کردن من برای آدم ها زمان زیادی سپری نمی کند. اما در مقابل کسانی که به دلم رخنه کرده اند. بیرون کردنشون، غیرممکن؟! نه اصلا چنین گزینه ای در من وجود ندارد. شاید اشتباه می کنم. آدمی که حسی نسبتت ندارد، نیاز به فراموش کردن ندارد. مثل رفتگری می ماند که وقتی دارد جارو می کند در مقابلش لبخندی می زنی و لحظه ای بعد فراموش می شود. ولی به من گفت که برایش اهمیت دارم! به نظرتون به کسی که اهمیت می دهید، دوستش هم دارید؟ آخرین چیزی که گفت این بود." دست از سرم بردارید" اگر معشوق شما به شما چنین حرفی می زد، چکار می کردید؟ رفتنی با دلی شکسته داشتید؟ ولی من دلم نشکست، چون متعلق به خودش هست.
دلتنگشم، الان مثل برفی می مونم که دارم داخل خیالم نشستن روی شاخه های خوابیده درختو تصور می کنم ولی بین راه آب میشم و باران این لذتو ازم می گیرد.  

 

-----------------------------

من در این خلوت خاموش سکوت،
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم.

سهراب سپهری


مژه بر هم نزنم

چگونه بگویم: برگرد
چگونه بگویم: بی تو نمی تونم
چگونه بگویم: بی تو می میرم
چگونه بگویم: که خودت را می خواهم، بیا بدون ورقی، بدون قلمی، بیا و فقط بگذار نگاهت کنم. داخل سکوتت بگویم: دوستت دارم.
چگونه بگویم: دلیل نگاه کردنم هستی
چگونه بگویم: دلیل راه رفتنم هستی
چگونه بگویم: دلیل زندگی کردنم هستی، بیا و بگذار گریه ام تموم کنم، بیا و بگذار ترس نرسیدن بریزه، بیا و بگذار بگویم: دوستت دارم تو هم لبخند بزنی.

 

------------------------------------

گفته بودی 
که چرا محو تماشای منی !؟
و آنچنان مات 
که یکدم مژه بر هم نزنی !؟
مژه بر هم نزنم 
تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو قد مژه بر هم زدنی  ...!

فریدون مشیری




بایگانی