تنهای تنها

تنهای تنها

تاریکی می آید بدون اینکه برای من نامه ای فرستاده باشد. خورشید بار دیگر بدون دست تکان دادنی می رود تا خاطرش در یادم تلخ بماند. و نسیم تنها رهگذر من است که تنهای مرا برای اندک زمانی شلوغ می کند. تک دکمه پالتویی پاره ام را می بندم تا نسیم از بودنش خجالت نکشد. همیشه از سفرهایش می گوید و من در سکوت طعم مکان ها را مزه می کنم. وقتی آن آخرین برگِ شاخه درخت را تکان می دهد یعنی من تنهای تنها هستم. زمانی کمی می گذرد تا ستاره دنباله دار آسمان شب را بشکافد و آنگاه کوهسار آن را ببلعد. زمان همچنان در حال گذشتن است تا صدای آشنا از لا به لای شنزار گوشم را تحریک کند. موش گم گشته راه که برای دور کردن سمور مادر از لانه اش خیلی دور شده است.
تنهای برای دیگری تلقین یک باور است و برای من تلقین یک خواستن...

دیدگاه‌ها (۳)

جمله‌ی آخر چقدر معرکه‌ست :)
چرا قالب عوض شد؟!

پاسخ:

۲۴ آبان ۹۷، ۱۷:۲۰
دوست دارم در ساده ای زیبا و به مفهوم رهایی بخش از نظر من نزدیک باشه. فعلا تنها قالبی که تمام اینها رو توش می بینم همینه، بانو.
:)


💖💖💖

پاسخ:

۲۴ آبان ۹۷، ۱۷:۳۶
:)))

خیلی هم عالی :)

پاسخ:

۲۴ آبان ۹۷، ۱۷:۳۶
:)



بایگانی