گناهکار

امروز سپری می شود و فردا خواهد رسید اما چه سود؟! وقتی من و تو هنوز در رخت خواب هستیم! دیگر کدام جمله الهام بخش می تواند این جامعه خواب آلود را بیدار کند؟! دیگر کدام جنبشی می تواند یک مسیر امیدبخش نشان دهد؟! ما خسته ایم از راه های که فریاد زده می شوند. دوست داریم دوباره به رخت خواب بر گردیم وقتی در این دنیا چیزی ارزش بیدار ماندن ندارد. تنها خبر خوب این هست که زمستان در راه هست و این یعنی رویاهای طولانی! آرامتر پستم را بخوانید می خواهم بخوابم وقتی گناهکار به دنیا آمدم. وقتی خداوند فرشته های که خویش هم از دنیا خسته شده‌اند بر دوشهای من گذاشته هست. دیگر چه کسی مرا گمراه کند یا به سمت بهشت سوق دهد! عبادت، عبادت. از سمت دل هست یا یک ریا نزد پروردگارم؟! عبادتی تا بخشیده شوم و به بهشت راه یابم و گناهی که زندگی کردن در این دنیا را تحمل پذیر می کند. انسان ها بیشتر از اینکه به دنبال عبادت باشند به دنبال گناه های هستند که برای بخشیده شدن عبادت کمتری می خواهند! آیا فکر می کنید پروردگارتان متوجه نمی شود؟!

بخوابیم؟!

گناه کار

+ عکس از خودم هست و ربطش به جمله « من گناهکار به دنیا امدم» هست. اشاره داره به گناهی که اول خلقت آدم و حوا انجام دادند و میوه ممنوعه رو خوردند در برخی از گرایشهای مسحیت به خصوص کاتولیک ها اعتقاد دارن به خاطر اون گناهی که پدرانمون انجام دادن ما گناهکار به دنیا میایم و باید طلب بخشش بکنیم.


قاب دلخواهِ خانه من

زمین به دور خورشید می چرخد و زمانِ عمرمان بدون توقفی در حال عبور کردن است. حال قاب دلخواهِ خانه مان چه چیزی هست؟! به اتاق خیره می شوم اما می پندارم آن را باید در جایی دیگر پیدا کنم. بیرون از اتاق می روم و با لبخند مادرم مواجهه می شوم، من هم لبخند می زنم و به حیاط می رسم. به جاندارهای سبز نگاه می کنم اما هیچکدام توجه ام را جلب نمی کنند. باز می گردم و این بار در گوشه گوشه خانه به دنبالش می گردم. پدرم با تعجب می پرسد دنبال چه چیزی هستی؟! و من می گویم: قاب دلخواه زندگی ام. اما هر چه گشتم، ندیدمش. ناامید و همراه با یأس به اتاق برگشتم. حال به کتاب های که هم سان ستون سپاهی پشت سرهم چیده شدند خیره شده ام اما هر اندازه دوستشون داشته باشم نمی توانند که قاب دلخواهِ خانه من باشند. مادرم برای ناهار صدایم می کند و من گشتن را رها می کنم و سر سفره می نشینم. در حال خوردن بودم که سرم را بالا کشیدم و قاب دلخواه خانه را پیدا کردم. با افتخار اعلام می کنم قاب دلخواه خانه من، خانوادم هستند. خانواده ای که به من معنی کلمه اش را یاد دادن تا خودم روزی داشته باشم.

 

 

+ با تشکر از احسان جان بخاطر دعوتش

+ به جای اینکه عکس بزارم. امروز یا هر وقت که شد موقع غذا خوردن یه لحظه سرتون بالا بکشید و به قاب نگاه کنید :)

امیدوارم همه تو قاب باشند ولی اگه عزیزی نیست، صمیمانه متاسفم. 


گر باز بیایم

زمان محرم یکی از زنجیر زدن های ثابت محله بودم. پسر بچه ای که با اشتیاق وصف ناپذیری در ستون زنجیر زدن‌ها راه می افتاد و زیاد اهمیت نمی داد که اول صف باشه یا در انتها. شب ها می گذشت و پسر بچه مثل زنجیر زدن شب اول از تمام شب ها لذت می برد. همراه نوحه خونها در دلش زمزمه می کرد و زمان از دستش در می رفت. افسوس، حال چند سالی هست که دیگر دلش دست به زنجیر نمی رود. بعد از رفتن بابا میرذکریا امام و متصدی مسجد، کسی که با هر بار حضور من در نماز جماعت یه بوسه پیشانی ازش می گرفتم. حال دیگر نبود و محمد دیگر دلش به رفتن نشد. چندبار امتحان کرد ولی آدم های که آمدن پر کنند جای رفتگان را خودشون از این پسر بچه قصه ما خیلی کمبود داشتند. خواستم به سراغ مسجدی دیگر بروم ولی دلم راضی نشد. حال در اتاق همیشگی گذر لحظه هایم، راه می روم و در فکر و عمل امام حسین (ع) غرق می شوم.

+ لطفا برای همه رفتگان و مخصوصا بابا میرذکریا عزیزم فاتحه بخونید، ممنون.

 

من تا چه خواهم که نیرزد تاجی که پر از نخوت و رنگ است
من در پی حق آمده بودم بر تیغ کشانم هوسم را
گر باز بیایم به زمانت گر باز کشانند به تیغم
تقدیم کنم جان و سرم را تعظیم کنم دادرسم را

 

محسن چاوشی | حسین (ع)

 

 


هم سان لبخندها

گاهی وقتها تصور می کنیم که خدایی نیست یا اینکه الان حواسش به ما نیست. گاهی ما را رها می کند تا مزه رهایی را بیابیم ولی همان وقت که سایه ای بالا سرمان نیست کاری می کنیم که عاقبت از خداوند ناراحت می شویم که چرا نبود! ما خسته ایم از عبادت ها، از ستایشگری ها و سپاسگذاری ها مگر اینکه دردی داشته باشیم.
دیگر دوست داشتن ها هم سان لبخندها مزه قدیم را نمی دهند. لبخند می زنند ولی احساسی در میان انحنای لب هایشان نمی یابی. چیزی تغییر کرده است؟! شاید آدم ها یاد گرفته اند که خداوند دل رحم است برای همین دروغ می گویند، خیانت و توهین می کنند. در گوشه ای تاریکی از مغزشان یاد آوری می شود که روزی برای توبه کردن و بخشیده شدن فرا می رسد!
واقعا خداوند می بخشد؟!

Der Unzufriedene

Painting: Ludwig Knaus - Der Unzufriedene


نوید امید

به نام درختی که خواست پرواز کند اما ریشه هایش از خاک دل نمی کندند. رودخانه در این روزهای تابستانه خیلی کوچکتر شده و دیگر خیال دریا شدن را کنار گذاشته است. صخره سالهای زیادی را گذرانده اما هنوز کسی او را در آغوش نگرفته و به درد و دلش گوش نکرده است. از تنهای آسمان هم زیاد گفته ام، از ماهِ که دیگر بر روی زمین عاشقی نمی بیند و ماهی که در حوض پادشاهی می کند. با تمام این خواسته های به وقوع نه پیوسته. هنوز زندگی در جریان هست و همین جریان نوید امید می دهد. زندگی هنوز زیبای برای درخت بی بال دارد و لبخند های که بر لب صخره پیر بیندازد. 
تو ای انسان چرا عبوس در گوشه ای کز کرده ای؟! دختر جوان، از گذشته بیا بیرون و به گنجشکی نگاه کن که بهار گذشته ولی هنوز بر شاخه کِنار برای یارش می خواند. 
تو ای انسان چرا دنیا را اینقد تهی می بینی؟! پسر جوان، از تنهایی بیا بیرون و به گنجشکی نگاه کن که هنوز نغمه خواندن یارش را با سر مستی گوش می کند.
من می خواهم زندگی را زیبا ببینم. زیرا این زندگی من هست. می خواهم به خانواده ام عشق بورزم. می خواهم از خوشگلترین دختر دنیا خواستگاری کنم. می خواهم برای مُردن دلیلی داشته باشم و آنها کافی هستند.

نوید امید


اما من

عید آمده هست
اما پروردگارم
عیدی مرا نداده است!
امروز هم می گوید صبوری کن
اما من
به حس با تو بودن نیازمندم.

 

دوان دوان به تو آیم مگرت نامدی
مردترین مرد جهان اسد سرمدی
خبر خبر خبری شد خبری عاقبت
بیا بیا که مریض است اینجانبت

محسن چاوشی |  علی

 

+ عیدتون مبارک.


اثر دارد

قدم به قدم، در راه تو بودم و با هر گامی خداوند وحی ای برای برگشتنم می فرستاد. او در هر لحظه به من اخطار می داد و من بی توجه هم سان آسمانی که چه سر پناهی داشته باشی، چه نه می بارد، پیش می رفتم. برای چشیدن معنای زندگی به بوسه ات احتیاج داشتم و خداوند هم سان پدری برای خلف کردن فرزندش می کوشید. می دانست که بی فایده است زیرا از یاد نبرده بود روح یه دنده ای در جسمم دمیده است. 
کافه در سکوت مطلق بود و در یک سمت من بودم و رو به رویم تو و در سمت دیگری عزرائیل که در مقابل آن ابلیس زیر چشمی نظاره گر بود. یکی نهی می کرد و دیگری مشتاقانه وصیت می کرد. در چشمان خوشگل تو هم عشق موج می زد و هم ترس روانه بود. قدم برداشتم تا جایی که گرمای نفس هایت را بر روی صورتم احساس می کردم. من می خواستم یک عمر پاکدامنی را دور بریزم. اینبار تو در چشمان من عشق و تردید دیدی. و زمزمه کردی اگر مرا برای یک بوسه می خواهی. ببوس لب های که برای تو هستند. چشمانت را بستی، سپس من هم چشمانم را بستم. 
از درون در میان آن تاریکی نوری دیدم که داشت دورتر می شد.خالقم را صدا زدم. نور ایستاد. گفتم: چکار کنم؟ 
فرمود: وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِینَ. ( اعراف، آیه ۱۷۲)
 پروردگارم را یاد کردم که متوجه شدم خیلی وقت هست چشمانت را باز کردی و به من خیره شدی. 
قاشق را از بستنی آغشته کردم و به لبهایت رساندم و گفتم: خانومی فعلا این بوسه را از عاشق  دلتنگت بپذیر.

 

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
[مولانا]
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
[حافظ]
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
[مولانا]
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
[حافظ]

شهرام ناظری


عشق و خدا

+ یک نشانه برای وجود خدا بگو. نمی توانی
- چرا، می توانم. ولی باید با دقت گوش کنی
+ گوش می دهم
- فقط از امید و آرزوهای خودم برایت حرف می زنم. عشق به عنوان چیز واقعی در دنیای انسان ها وجود دارد.
+ یک نوع مخصوص به عشق؟
- همه انواع
بزرگترین و پست ترین، فقیرترین و غنی ترین
همه انواع عشق
+ اشتیاق به داشتن عشق؟
- اشتیاق و انکار، اعتماد و بد بینی
+ پس باید عشق دلیل قانع کننده ای باشد؟
- ما نمی دانیم آیا عشق دلیلی برای وجود خدا هست و یا اصلاً خود اوست.
+ برای تو، عشق و خدا یکی هستند
- این افکار تسکین دهنده ناامیدی و پر کننده خلأ درونی من است 

 

The movie: Through a Glass Darkly 




بایگانی