قاب دلخواهِ خانه من

قاب دلخواهِ خانه من

زمین به دور خورشید می چرخد و زمانِ عمرمان بدون توقفی در حال عبور کردن است. حال قاب دلخواهِ خانه مان چه چیزی هست؟! به اتاق خیره می شوم اما می پندارم آن را باید در جایی دیگر پیدا کنم. بیرون از اتاق می روم و با لبخند مادرم مواجهه می شوم، من هم لبخند می زنم و به حیاط می رسم. به جاندارهای سبز نگاه می کنم اما هیچکدام توجه ام را جلب نمی کنند. باز می گردم و این بار در گوشه گوشه خانه به دنبالش می گردم. پدرم با تعجب می پرسد دنبال چه چیزی هستی؟! و من می گویم: قاب دلخواه زندگی ام. اما هر چه گشتم، ندیدمش. ناامید و همراه با یأس به اتاق برگشتم. حال به کتاب های که هم سان ستون سپاهی پشت سرهم چیده شدند خیره شده ام اما هر اندازه دوستشون داشته باشم نمی توانند که قاب دلخواهِ خانه من باشند. مادرم برای ناهار صدایم می کند و من گشتن را رها می کنم و سر سفره می نشینم. در حال خوردن بودم که سرم را بالا کشیدم و قاب دلخواه خانه را پیدا کردم. با افتخار اعلام می کنم قاب دلخواه خانه من، خانوادم هستند. خانواده ای که به من معنی کلمه اش را یاد دادن تا خودم روزی داشته باشم.

 

 

+ با تشکر از احسان جان بخاطر دعوتش

+ به جای اینکه عکس بزارم. امروز یا هر وقت که شد موقع غذا خوردن یه لحظه سرتون بالا بکشید و به قاب نگاه کنید :)

امیدوارم همه تو قاب باشند ولی اگه عزیزی نیست، صمیمانه متاسفم. 


دیدگاه‌ها (۳)

خدا حفظشون کنه.

عجب قابی :)

پاسخ:

۱۳ شهریور ۹۹، ۰۱:۵۴
هنوز یه نفر کم داره :)

سلام

قابی زیبا و پر از گرمای زندگی دارید. ان شاءالله خدا این قاب رو همیشه براتون حفظ کنه و به وسعتش اضافه بشه

پاسخ:

۱۵ شهریور ۹۹، ۱۱:۵۸
سلام
همچنین، انشاالله

قاب بندی مهمه ... همین که هست کافیه برای زندگی و خوشبحتی

پاسخ:

۲۵ شهریور ۹۹، ۰۹:۴۹
بله همینطوره



بایگانی