Wake up 1

و ما از فروغی دوباره بر خواستیم 
تا جان گیرد این چرخه بی زوالِ رو تکرار
و از دردها گذشته نبودیم که غم ها بر سرمان افزون گشت
با این وجود 
گاهی در رهگذران شماها را می دیدیم
هر آنچه تصنعی 
اما لبخند بر لب داشتید
و ما را به جرعه ای امیدوار بر این دنیا می کرد


فریادی مدفون

در شهر ما خونها از میانه چشم های بهم خیره شده جاری است. در شب های ما فریادی مدفون از بدن های به خاک سپرده شده به مشام عاشق های رهگذر می رسد. در خانه های ما یک اطاعت از قبل ثابت شده و تغییر نیافته نهفته است. در اتاق من یک خاطره از یاد رفته از دوران بچگی سر گردان است. دختری با لباس آبی در حال بافندگی تمام آنچه که می خواهم متصور شوم است. دنیا او اندازه یه کاموا است و خوشبختی او به گذشتن از هر روی از زیر است. دختری به زیبایی تو که به پنجره خیره نمی شود. او در انتظار کسی به پنجره آفتاب دریده چشم نمی دوزد. دنیا او جز تمام شدن این نخ ها پایانی ندارد. بهم بگو پایان قصه من چیست؟ 

slow down"
And now I understand
Why facing a friend
Is so hard, sometimes
But gess what
You’re not the only one
The door is shot
But so is your mind
And now I understand
Why facing a friend
Is so hard, sometimes
But gess what
You’re not the only one
The door is shot
But so is your mind
Slow down
Take your time
"It will be all right

Slow Down |  Iman

 

Sunshine in the Blue Room 1891

Sunshine in the Blue Room 1891 | Anna Ancher


219

می دونید چرا آدم ها خود خواه می شوند؟

خود خواهی چیزی نیست که فرد خودش انتخاب کند. این فقط یه گزینه ست که شما مقابلش قرار می دهید.


نخی دیگر

در آنسوی کافه من بودم که مشتاقانه تماشایت می کردم و تو توجه ای به پشت سرت نداشتی. حس دلتنگی مرا فقط میزی که دست هایت بر رویش بود درک می کرد وقتی نسیم با خود بوی جنگل را در کافه می پیچید. اتفاق ها در حال گذشتن هستن و نخ های شما دوتا یکی پس از دیگری به اتمام می رسد و تا پکی دیگر زمان را می دزدید. من حتی می توانم خویش را هم سان ته نخ های توی زیر سیگاری بگذارم. تشابه های زیادی برای تمثیل بی وجودی خویش خواهم یافت. و تو بهم خواهی گفت  هر جور دوست داری فکر کن. سعی نکردی حرفهایم را انکار کنی. سعی نکردی کمی اعتماد به نفس به این عاشق خسته ات دهی چون در خیال خویش دیگر لایق اهمیت دادنت نبودم. من برایت به پایان رسیده بودم اما تو در رگ های من جریان داشتی و این مشکلِ تو نبود. من دختری تنها سکوت پیشه کرده بودم و تو در ناکجا آباد ذهنت برای خیال راحتت می پنداشتی با آن کنار آمده ام! چه چیزی را به پایان رسانده ای؟! چه چیزی را به دست آورده ای؟! نام می بری و برایم شمارش می کنی اما نمی دانی هیچکدام از این ها هدف آفریندن ما نبود. هیچکدام ارزش به لب کشیدن نداشت. اما تو متوجه نیستی، اما تو متوجه نخواهی بود.

به پایان برسان مرا سوشیانت و نخی دیگر در این سیاهی به اتمام.

تمثیل بی وجودی


شبیه خودت شو

تو تاریکی نمیبینی من نشونت میدم
بیا دنبالم باز اسما رو یادت میدم
که این بعضی وقتا رو شونه های توئه
که بعضی وقتا میافته رو شونه های من
بگو اسم تو اسمت باید یادت بیاد
این اولین درسیه که من بهت میدم
همیشه یادت بمونه کجاست خونه
مهم نیست اونا دارن چی رو نشون میدن
زمان میگیره یکی یکی قهرماناتو
زمان داره بهت میگه شبیه خودت شو
درختای بی ریشه میرن با این طوفان
بده دستاتو خودم میشم ریشه ی تو
تو تاریکی نمی بینی من نشونت می‌دم

 

 

 


فرا خواهد رسید

در میانه انبوهی از درد ها

در کرانه هر زخم ها

هر قدم برای نبودن در فرداها

برای اندوهی که باید هر شب در رختخواب بر دوش بکشم

کی فریاد من فرا خواهد رسید؟


به پیش

آرزوهایم در مشتم هستن
و رو به جلو در حال دویدنم
دیگر مقصدی برای توقف ندارم
دیگر دلیلی برای نگرانی پل های پشت سر ندارم
اهمیتی ندارد آسمان در خیال خود چه در سر دارد
من به پیش می روم
هم سان ماهی ای که تصوری از آب نداشت... .


 


چه رنگی

در شهر ما عاشقی وجود نداشت

جز کوچه ای که دلتنگ چمشهایش شد

در شهر ما دلتنگی معنایی نداشت

وقتی آه غلیظ کوچه برای نفس هایش بیرون می ریخت

به یاد می آورم یک بعداز ظهر سوزان را

که داشتم از خیابان های شلوغ بر می گشتم

اما کوچه همان کوچه نبود

تو سایه انزوا را در آغوش می کشید

دیگر نه حال رهسپار کردن داشت

و نه حال خوش آمد گویی

متوجه ام شد

سعی کرد اشک هایش را پاک کند

اما بغض گلویش را می درید

ازش پرسیدم دلیل ریختن آن اشکها را

از تو می گفت که دیگر نیستی

و انگار به خاطره پیوستی

رفتم کنارش نشستم

با تعجب پرسید تو هم عاشقش بودی؟!

گفتم نه، ولی زندگی دری به روت می بنده تا در دیگری باز بشه

با تندی و اخمی گفت من در دیگه نمیخام من اونو میخام

انتخاب خودته، پشت در بسته بمونی و سمت در باز شده نری

اما اون گذشت و بنظرم بهتره بگذاری به راهش ادامه بده

گاهی در رابطه قرار نیست با هم به مقصد برسیم

گاهی ما فقط یاد می دهیم که می توان عاشق شد و عشق واقعی چه رنگی است

ولی هیچکس باز تکمیل نیست

بلند شو، ما ماندیم و تنهایی خودمان... .




بایگانی