گر باز بیایم

گر باز بیایم

زمان محرم یکی از زنجیر زدن های ثابت محله بودم. پسر بچه ای که با اشتیاق وصف ناپذیری در ستون زنجیر زدن‌ها راه می افتاد و زیاد اهمیت نمی داد که اول صف باشه یا در انتها. شب ها می گذشت و پسر بچه مثل زنجیر زدن شب اول از تمام شب ها لذت می برد. همراه نوحه خونها در دلش زمزمه می کرد و زمان از دستش در می رفت. افسوس، حال چند سالی هست که دیگر دلش دست به زنجیر نمی رود. بعد از رفتن بابا میرذکریا امام و متصدی مسجد، کسی که با هر بار حضور من در نماز جماعت یه بوسه پیشانی ازش می گرفتم. حال دیگر نبود و محمد دیگر دلش به رفتن نشد. چندبار امتحان کرد ولی آدم های که آمدن پر کنند جای رفتگان را خودشون از این پسر بچه قصه ما خیلی کمبود داشتند. خواستم به سراغ مسجدی دیگر بروم ولی دلم راضی نشد. حال در اتاق همیشگی گذر لحظه هایم، راه می روم و در فکر و عمل امام حسین (ع) غرق می شوم.

+ لطفا برای همه رفتگان و مخصوصا بابا میرذکریا عزیزم فاتحه بخونید، ممنون.

 

من تا چه خواهم که نیرزد تاجی که پر از نخوت و رنگ است
من در پی حق آمده بودم بر تیغ کشانم هوسم را
گر باز بیایم به زمانت گر باز کشانند به تیغم
تقدیم کنم جان و سرم را تعظیم کنم دادرسم را

 

محسن چاوشی | حسین (ع)

 

 


دیدگاه‌ها (۱)

عـلیـرضـ ـا

۰۳ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۱۴

خدا با آقا محشورشان بفرماید.

پدر واقعی‌تان بودند؟

پاسخ:

۴ شهریور ۹۹، ۱۱:۵۲
انشاالله. ممنون
خیر



بایگانی