تبریک با تمام احساس

۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.

۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.

۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.

۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.

۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.


من بگویم او بشنود

بنظرم اگر کسی را دوست داشته باشید نمی توانید سکوت کنید. من چند بار خواستم مدتی سکوت کنم اما نتوانستم. نمی دانم اگر چیزی نمی گفتم، می آمد و می پرسید: محمد اتفاقی افتاده؟! نمی دانم فقط می دانم سکوت الان اش تحمل ناپذیر است. چیزی نمی گوید، فقط گوش میگیرد. اگر چهره به چهره بودیم می دانستم بیابم این سکوت اش چه معنی را می دهد اما الان برایم غیرقابل تشخیص است. نمی خواهم بپرسم: اتفاقی افتاده؟ می خواهم‌ در انتظار بشینم و من بگویم او بشنود. او روزی سکوت اش را خواهد شکست. ولی چه چیزی خواهد گفت؟ شاید بگوید: دوستت دارم. شاهم هم...  یعنی الان غصه آینده را بخورم! سکوت اش که سخت هست اما بهتر از نبودنش هست. بگذارید تا آن روز در خیال تابیدن نور دوست داشتنش باشم  و برای اشک ریختن همیشه وقت هست.
آسمان دلم ابریست
اما گرم است با وجود تو
چه کسی می داند؟
یخبندان نزدیک است
یا
نور دوست داشتنت خواهد تابید


لحظه موعود

الان شنبه است و عده ای اهدافی دارند که در گذشته برچسب انجام دادنش را شنبه گذاشته اند! حال فرا رسیده است لحظه موعود. برخیز و به خود با صدای رسا بگو چه تغییری خواهی کرد و به افکارت نشان بده. با اینکه نیازی به رسیدن شنبه نبود اما عیبی ندارد. به خود نشان بده تو می توانی، در آینه بگو: من می توانم؟ جواب آینه لبخند بود یا اخم؟ هر چه بود فقط انجامش بده. 

من از حسرت ها می ترسم. نگذاریم حسرت بخوریم.

 

 


نمی دانم


انتظار آمدن

زمان آرام آرام میگذرد و من امروز خودم را مجاب کردم که برای اولین بار بشینم و انتظار آمدن بچشم. خسته از رفتن؟ نه می خواهم ببینم وقتی دست هایم را می گشایم برای آغوش، در مقابل دست های باز شده می بینم. عشق فلسفه عجیبی دارد. باید هزار بار بگویی دوستت دارم تا باور کند اما با یک برگرداندن نگاه، همه چیز را از دست خواهی داد. خواهد آمد؟ بگذار از انتظارم لذت ببرم. اگر نه آمد؟ وقت برای نوشتن زیاد هست، انگار سایه ای از دور داره نزدیک میشه، می بینی؟


پر می زد و می رفت


بوی ناب ادمیزاد

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ

ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ،
ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ
ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ.
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ، ﻣﻬﻨﺪﺱ یا ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ، ﺭﻓﺘﮕﺮ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ، ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ.

 

دکتر الهی قمشه ای


نمی تونی از عشق متنفر باشی

در گذشته تصوری از عشق نداشتم ولی الان می توانم حسش کنم. می توانم سعی در فهمیدن عشق کنم، هنگامی که عکست را نظاره گر هستم. شبی که به من گفتی عشق تو به من بخاطر ظاهرم است. حس کردم به قلبم خنجر فرو رفته است اما نه از دست تو از دست خودم. که چرا طوری رفتار می کنم که با باورم هم خوان نیست که اینگونه تو را به این نتیجه رسانده است. مرا داری بزرگ می کنی و من در انتظار تولدی دوباره هستم. مرا به دنیا می آوری؟
 شاید عشق زمانیست که به من میگی برم درس بخونم، شاید زمانیست که دعوام می کنی، شاید زمانیست که دلتنگ گفتن دوستت دارم هستم، شاید زمانیست که ترس از دست دادنت را دارم.

 

چاووشی میگه؛ تو با این زیبایی، نمی تونی از عشق متنفر باشی...

 




بایگانی