ذوق

+ بعد چند روز سکوت، امروز عصر بهش سلام کردم.

- خب

+ باورت نمیشه بهم جواب سلام داد

- خب

+ دیگه چیزی نگفتم

- چرا؟!

+ آخه تو ذوق سلام کردنش بودم

- /:


آرامش بخش

من هر روز به ملاقاتت می آیم و هر شب برایت از آینده می گویم و تو با لبخند، کلماتم را دنبال می کنی. متعجب شدی؟! منظورم عکسیست که بدون اجازه ذخیره کرده ام. این روزها خداوند بیشتر به من خیره شده است تا نکند از عکس، بتی درست کنم. خیلی وقته پرستیدنش زیر سوال رفته است. البته یک تشابه بین شما وجود دارد، هنوز هیچکدامتان را ندیده ام. می ترسم که هر دوتاتون از من ناراحت باشید. دلهره روزی دارم که از من روی برگردانید. آرامشبخش تمام این فکرها، یک قرآن و یک عکس است.

 

 

۰ ۰

خلوت خاموش سکوت


به نظرم فراموش کردن من برای آدم ها زمان زیادی سپری نمی کند. اما در مقابل کسانی که به دلم رخنه کرده اند. بیرون کردنشون، غیرممکن؟! نه اصلا چنین گزینه ای در من وجود ندارد. شاید اشتباه می کنم. آدمی که حسی نسبتت ندارد، نیاز به فراموش کردن ندارد. مثل رفتگری می ماند که وقتی دارد جارو می کند در مقابلش لبخندی می زنی و لحظه ای بعد فراموش می شود. ولی به من گفت که برایش اهمیت دارم! به نظرتون به کسی که اهمیت می دهید، دوستش هم دارید؟ آخرین چیزی که گفت این بود." دست از سرم بردارید" اگر معشوق شما به شما چنین حرفی می زد، چکار می کردید؟ رفتنی با دلی شکسته داشتید؟ ولی من دلم نشکست، چون متعلق به خودش هست.
دلتنگشم، الان مثل برفی می مونم که دارم داخل خیالم نشستن روی شاخه های خوابیده درختو تصور می کنم ولی بین راه آب میشم و باران این لذتو ازم می گیرد.  

 

-----------------------------

من در این خلوت خاموش سکوت،
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم.

سهراب سپهری


مژه بر هم نزنم

چگونه بگویم: برگرد
چگونه بگویم: بی تو نمی تونم
چگونه بگویم: بی تو می میرم
چگونه بگویم: که خودت را می خواهم، بیا بدون ورقی، بدون قلمی، بیا و فقط بگذار نگاهت کنم. داخل سکوتت بگویم: دوستت دارم.
چگونه بگویم: دلیل نگاه کردنم هستی
چگونه بگویم: دلیل راه رفتنم هستی
چگونه بگویم: دلیل زندگی کردنم هستی، بیا و بگذار گریه ام تموم کنم، بیا و بگذار ترس نرسیدن بریزه، بیا و بگذار بگویم: دوستت دارم تو هم لبخند بزنی.

 

------------------------------------

گفته بودی 
که چرا محو تماشای منی !؟
و آنچنان مات 
که یکدم مژه بر هم نزنی !؟
مژه بر هم نزنم 
تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو قد مژه بر هم زدنی  ...!

فریدون مشیری


این چنین نیست

هر بار که گوشی رو تو دست می گیرم، میرم و به عکسش نگاه می کنم. و بعد میگم: نه از دست دادنت ممکن نیست. نمی دانم چکار کنم؟! دوست دارم در آغوش بگیرمش تا مطمعن بشم از دستش نمی دهم. میگه: کسی عاشق خود من نیست و همه نوشته هام رو میخان.

چگونه به او بگویم: مردی که روبه روی تو می خواند، این چنین نیست.

 

-----------------------------

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونۀ زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازۀ همۀ کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازۀ ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همۀ کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همۀ روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و
برای نخستین گناه ...
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم

*پل الوار-شاعر فرانسوی


دلبر مغرورم

می خواستم به آرامی بهت بگویم اما ترسیدم اصلا حرفهایم را نمی شنوی! متاسفم که دوست دارم. متاسفم که نمی توانی دوستم داشته باشی. برای خودم اشک می ریزم، اما می گویند: تمام خواهد شد. شاید آب چشمهایم اما با خاطره ات چکار کنم؟! متاسفم که می روی. متاسفم که دیگه تو را نخواهم دید. متاسفم، رها کردنم اینقد لذت بخش بود. متاسفم، ترک کردنم اینقد زود بود. بگذارید بگوید: او عاشق خود من نیست. بگذارید من عاشق باشم و در آن بسوزم. اگر داخل کافه، کتابخونه دیدینیش بگید: حق داشتی، اون هم مثل بقیه. اگر این گونه لبخند می زند. اما من نمی توانم فراموشت کنم. نمی خواهم بی هدف قلبم تپش داشته باشد. من برای قلبم می خوانم، برای قلبم می میرم، انتخاب حق من است. 

+ گفت: لطفا برو دنبال زندگیت.

-  من دنبال زندگیم هستم...

 

 


سکوت سیاهی

آسمان نفس های پایانی اش را می کشید و کهکشانها در حالی که فرزندانشان را در آغوش داشتند از این مصیبت ضجه می زدن. حتی خداوند هم قطع امید کرده بود. سوالی که می ماند این بود آیا جهانی خواهد بود یا خیر؟! خورشید در گوشه ای کز کرده بود و سعی می کرد کسی متوجه گریه کردنش نشود. دیگر آسمانی نبود که در آن پرواز پرستو ها را ببینیم. دیگر کسی نبود که در ناامیدی چشمهایمان را روبه رویش بگیریم. همه جا تاریک بود و دیگر امیدی برای روشنایی نبود. ما به پایان رسیده ایم، وقتی امیدی برای فردا نداشته باشیم. صدای آمد از درون تاریکی که با صدای پخته، آرام آرام سکوت سیاهی را می شکست. تصویر اش واضح نبود اما شروع به سخن گفتن کرد؛ می توانیم گریه کنیم تا دیگر در کاسه چشمهایمان آبی نماند، می توانیم بشینیم تا پلیدی ما را ببلعد. دنیایی بدون آسمان می شود؟ نمی دانم، اما می دانم یه نیمه من روشن و نیمه دیگر تاریک بود ولی در هر دوشون زندگی جاری هست. تا وقتی در میان شن های نور ندیده بیابان زندگی هست، تاریکی ماندگار نیست.


نزدیک یا دورتر

زمانی می رسد که دویدن رو متوقف کنی، به ایستی و نگاه کنی. به چه چیزی خیره شدی؟! به نزدیک یا دور شدنش. تو که دوستش داری، چه فرقی می کنه دوست داشته باشه یا نه؟! برای خوب بودن نیاز به دو قلب هست. تو که میگی: عاشقم؟! هستم ولی برای تداومش نیاز دارم دستهامو بگیره. حالا نزدیک میشه یا دور؟ جوابش پیش من نیست...




بایگانی