۶۲ مطلب با موضوع «خود کاوی» ثبت شده است

انتخابِ محمد

جسم: نفرت مرا گرفته و طناب دار را آماده می کنم. او تقاص باید پس دهد. تعدیلی نیست. او گناهکار است. او خیلی وقت است که دروغ می گوید. او خیانت کار است. او باید بمیرد.
روح: محمد
      تو قول های دادی ولی هیچکدام اجرا نشده اند. تو گفتی می توانم ولی حالا که خیلی دیر شده میگی کار من نیست؟
جسم: او ما را به سخره گرفته. او را اعدام کنید.
روح: محمد
     حرف بزن. با گریه چیزی گفته نمیشه. ما پرونده ات را دیده ام حتی خداوند هم ازت راضی نیست.
جسم: او خالق را هم دور زده است. او منفورترین مخلوق است. این همه فکر نمی خواهد. او گناه کار  است.
روح: محمد
      تو شایسته اش را داشتی که جاودانه شوی. اما خودت انتخاب کردی.
جسم: همه چیز برای پایان آماده است. عزرائیل هم رسیده.
روح: اما باید دفاع کند.
جسم: او چیزی ندارد بگوید.
روح: محمد

Big change

در طی این سال ها، بارها سعی کردم که طبق برنامه  پیش برم. گاهی عالی، گاهی متوسط و گاهی ضعیف. مدت هاست که در سمت ضعیف دارم حرکت می کنم و این خوب نیست. برای همین امروز جلسه ای خواهم داشت که بر روی آن نوشته: تغییر بزرگ(Big change).

تصمیمی که گرفته می شود. در زندگی ام تاثیر بزرگی خواهد داشت. نمی دانم چه می شود ولی حتی شاید اجازه بودن در فضای مجازی را از دست بدهم.

خواستار این جلسه مغز است. خیلی می ترسم، شاید باورش سخت باشد ولی خوب می دانم با من شوخی ندارن.

بیشتر از این می ترسم که تخیلم را ازم بگیرن و دیگر اجازه رفتن به خیال را ندهند.

آنها دیگر تنها: خوب بودن، لبخند زدن، کمک کردن به دیگران و...... را نمی خواهند. آنها می خواهند من بزرگ شوم، چیزی که دوست ندارم. شاید همین را فهمیده اند، چیزی که ازش وحشت دارم.

ساعت جلسه رو نمی دانم ولی فکر کنم در شب باشه. مغزم عاشق: تاریکی، سکوت و تنهایی است.


13 دلیل بعد از بیداری

امروز دیدم بچه ها چالشی دارن به نام 13 دلیل برای اینکه( البته نام سریالی هست که من از شخصیت هانا بیکر  متنفرم)  که هر کدوم از 13 آرزو در آینده نام بردند. که این کار برام سخته و با احترام فکر می کنم بیهوده است. برای همین تصمیم گرفتم 13 کار در یک روز رو نام ببرم. که منو بیشتر هیجان زده می کند.

-------------------------------------------------------------------------------------

1-ساعت 6 صبح از خواب بیدار بشم

2-ساعت 7 تا 12 سر کلاس یا محل کار

3-ساعت12 تا1 نهار

4-ساعت 2 تا 4 خواندن رمان

5-ساعت 4 تا 4:30 میان وعده

6-ساعت4:30 تا 6 گشتن پیاده روی یا دوچرخه

7- ساعت 6 تا 9 خواندن مطالب درسی یا مربوط به کار

8-ساعت 9 تا 11 بحث نویسندگی ام

9- ساعت 11 تا 12 خودکاوی و دیگرکاوی

10- دیدن بازی چلسی

11- دیدن فیلم

12-مهمانی رفتن

13-

-------------------------------------------------------------------------

*مورد 10 تا  12 هر روز اتفاق نمی افتن، برای همین گاهی چیز ها تغییر می کنن که فکر می کنم برای زندگی چیزی خوبی هست.

*از خانواده حرفی نزدم چون باور دارم هنوز برام زوده.

*این برنامه انجام میشه؟ وقتی شد بدونید من خیلی خوشبختم.

*مورد 13 خالی هست چون چیزی به ذهنم نه اومد نمی خواستم یه چیزی همینجوری بنویسم.


-برای این که دوست دارم زندگی رو، عارفه خانم

- برای دیدن 13 دلیل برای اینکه مریم خانم

- حوا خانم  هم معمولا اشتیاقی برای این کارها ندارن، آخه چرا؟

"در پایان اگر پسری میشناسید که بلاگر هست لطفا به من معرفی کنید. برای من جز آقای دچار دیگر کسی نیست.البته احساس تنهایی نمی کنم ولی یه خورده کنجکاوم بدونم همنوعانم چطوری می نویسند. با تشکر"


چقد از خویش دورم.

چه زمانی بهترین استفاده از وقتم را کرده ام؟

از خودتان بپرسید. پاسخ چیست؟

پاسخ من عجیب است، من چیزی به زبان اوردم که در درونم وحشت هست و سردردگمم.

در تمام طول عمر همیشه از جوابم فراریم. دوست ندارم فردی بگوید: برو و انجامش بده. همیشه تلاش کرده ام ازش دور شوم. انگار زمانی که از آن دورم، آسوده ام ولی نیستم. مدام در گوشهِ تاریک کوچکِ از ذهنم بهش فکر می کنم.چرا این چنین باید باشد؟

وقتی آینه را می بینم. آدمی خوب، درستکار، با شعور، با ادب، مهربان در چشمانم ظاهر می شود. اما چرا پاسخم نیست؟

من می ترسم، چرا پاسخم را در خویش نمی یابم؟

چرا هر چیزی لذت بخش است جزء انجام دادن پاسخم؟

خدای من

خدای من                                      چقد از خویش دورم.


نخواهم مرد به این سادگی

قدم می گذارم با نفس های از روی ترس. در زندگی ایمان به خود تنها کافی نیست، زمانی که پل پشت سرتان را ویران می کنید. اما چیر ماورای هم نیاز نیست. فقط باید انجامش داد به ایده ای که می پرورانید. نگاهی به پشت کافی است، تا در دره ای انداخته شوید.  رکاب می زنم بی آنکه ترس از پنجری داشته باشم، ترس از خستگی. پنجر خواهم شد، خسته خواهم شد و در زمانش بهترین فکر راه انجام می دهم.

من خوب می دانم، نخواهم مُرد به این سادگی.


My day

امروز روز من است و من تنها در این 24 ساعت زنده هستم. حال چه کاری را باید انجام دهم؟

برنامه "My day" در طی وقت کوشی های بنده ساخته شده و باعث میشه من کارهایم را که مهم هم هستن به فردا و بدتر از آن به هفته های آینده موکول نکنم.

تلاش می کنم و حتی بیشتر تا نتیجه ای بهتری نسبت به برنامه "list no" که البته مفید هم بود بگیرم.


list no

دیگر نمی توانم به همه "بله" بگویم. تغییر در وقت و حتی از این خاطر بدتر خستگی بعد از انجام کاری است که انجام می دهم. بنابراین در دستور کارم اشخاصی را وارد "LIST NO"خواهم کرد.

روزگاری نگران ناراحتی شما بودم ولی به دلیل برنامه ارزش به خویشتن، دیگر نمی توانم همه را خوشحال کنم.متاسفم


من و انگیزه

به روزگارم می نگرم و روزهای غرور آفرینم را در چشمانم که لبخند به رویم می آورند را می بینم حتی با وجود اینکه اندک اند. اینکه از آن روز ها دیرم. این اعتراف من است به بازگشت، این ناراحتی من است از حال...

من انگیزه می خواهم نه کوچک بلکه خیلی بزرگ و مهم.

من هنوز توان راه رفتن را دارم فقط باید کفش هایم را بیابم




بایگانی