۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود دیگری» ثبت شده است

شکر گزار

خداوند به صورتم سیلی می زند تا سختی زندگی را نشانم دهد اما برای پسر همسایه یک دوچرخه جدید می خرد تا آن را در امتحان الهی قرار دهد! چه کسی می تواند اثبات کند اگر سهم من به جای سیلی یک دوچرخه نبود، شکر گذار نبودم؟! کسی که هیچگاه در وضعیت نداشتن مطلق نبود چگونه می تواند برای دزدی قانون تنظیم کند! باید باور کرد خداوند در بین مخلوقانش تبعیض قائل می شود. آنگاه از همه انتظار شکر گذاری دارد! ای کاش خداوند نعمت سپاس گذاری را در همین دنیا به آدم میداد، اینجوری دیگر ریا جایگاهی نداشت. نمی دانم خداوند چگونه هر شب اشک ریختن مادرم را تحمل می کند، مگر خودش دل ندارد؟! کفر نمادیست در مقابل عبادت. آیا من کافرم که نمی گویم دوستت دارم یا پسربچه ای که تو را نمی شناسد؟! من ادعای ندارم زیرا سرشار از نیازم. ای پروردگار من، می دانی دوست نداشتن هم فکر میخواهد. من به تو فکر می کنم قبل از دزدیدن قرص نانی اما کمی بعد چشمهایم را می بندم. می دانم نظاره گر هستی همانطور که خواهر کوچک گرسنه ام نظارگر در خانه است.


به سوی زندگی

دختری در انتظار پایان یافتن ناآرامی رود بود تا بتواند خود را در آن ببیند. اما غروب طلوع کرد و رود از طلاتم دست بر نداشت. دخترک با ناامیدی پیش به سوی دهکده گرفت تا امیدوار از فردای باشد که بزرگان دهکده وعده داده اند. مدتی هست که خورشید تخت آسمان را از ماه پس گرفت و دختر منتظر ما به سوی مکان دیدار پیش می رود اما دیگر آن آنجا نیست. تمام برف ها آب شد و دیگر قطره ای نماند تا در شاهراه رود به سوی زندگی ‌‌‌‌‌پیش برود. دختر قصه ما بر روی تکه سنگ نشست و شروع به زجه زدن کرد. برای نگاهی که هیچگاه ممکن نشد.

 


لبخند می زنی؟

می توانی دستت را گاز بگیری و گریه کنی اما برای لبخند زدن، نیاز به فعالیت بیشتری هست. همه انسان ها به دنبال لبخند هستند و همیشه از یکدیگر می پرسند لبخند می زنی یا خیر؟! در حالی بیشتر مواقع سعی نمی کنند علت لبخندی شوند، به راحتی می توان این جمله مرا رد کرد. اما من از انسان صحبت می کنم، شما از چی؟1 یک خانم زیبا می تواند بر لب یک مرد تنها لبخند بیاورد. اما منظور من این لبخند نیست! نوشته تحقیر آمیز در مورد یک نفر می خوانی و لبخند می زنی! این لبخند هم هدف من نیست. تا حالا شده به نداری کمک کنید؟ در حال کمک کردن لبخند زدید؟ مهمتر از کمکی که می کنید لبخندیست که می زنید. اگر به خانواده تون کمکی می کنید بعدش لبخند بزنید حتی اگر ناراحت هستید، خسته و کسل شدید ولی لبخند بزنید چون اگه نزنید انجام ندادنش بهتر بود. فکر نکنید اگر همیشه جدی باشید آدمی موفقی خواهید شد! من زندگی نامه های زیادی خوندم و دیدم و باید عرض کنم یک آدم موفق و خوب ندیدم که لبخند نزند. آدم ها جدی، غم آلود، کسل و ... همیشه تنها هستند مگر اینکه پول داشته باشند. ما که پول نداریم پس لبخند بزنیم :) 


1- منظورم از جمله "اما من از انسان صحبت می کنم، شما از چی؟" خواستم تا شفاف سازی کنم منظورم تمام جانداران نیست.

+ مطلب های مرتبط با موضوع لبخند، |لبخند تلخ| |پشت لبخند| |لبخند زدن|


من یا او

  • من فریاد یک صخره در جزیره ای میان اقیانوس هستم که می خواهد کوهساری با دامنه ای وسیعی باشد. 
  • من ناله ای سکوت وار در دل جوجه گنجشکی هستم که قبل از بُغض می شود در چشمانش خواند، می خواهد شاهینی در میان جنگل های انبوه باشد. 
  • من آفریده ای هستم که قرار نبود هیچگاه لبخند بزنم. هیچوقت نتوانم طعم یک آغوش شیرین را در نیمه های شب بچشم. مرا (کاکتوس) انداختی در تنهایی آنگاه وحی دادی بخاطر نعمت های که دادم شکر گذاری کن! 
  • من پدر (مورچه) خانواده ای هستم که بعد از مسافرتی طولانی وقتی داشتیم تنی از کار کردن در می آوردیم، سیل به جنگل انداختی و تنها چیزی که از ما ماند تخم های بود که آب بی رحم با خود به غارت می برد.
  •  من جان داری هستم که می سوزم تا بگویم عده ای زنده اند! بر روی فرزندانم حک می کنند تا بگویند بودند! من (درخت) یا او (انسان) چه کسی سزاوار برتری بودن است؟


  • فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ...
  • (تا اندیشه کنید) درباره دنیا و آخرت!...
  • سوره البقرة - آیه 222 -جزء 2 - ترجمه مکارم شیرازی

  • وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ.
  • و به درگاه او توبه کنید که البته خدای من (به همه) نزدیک است و شنونده و اجابت کننده است.
  • سوره هود - آیه 61 - جزء 12 - ترجمه قمشه‌ای

ذهنیت

به نظرت باران چرا می بارد؟ تا حالا تفکر کرده ای درخت کنار چرا وقت بهار شگوفه می دهد؟ یا اصلا روی پشت بام کلبه ات دراز کشیده ای و اندیشه کنی ماه چرا به تو نگاه می کند؟ خدای من این همه پرسش این همه راز. چه کسی پاسخ ها را می داند؟ در کوچه های این آبادی حرکت می کنم. پسر بچه ای افسار گاو قهوه ای رنگ را گرفته و به سوی چَرا می برد. در چهره پسر بچه ترسی نیست، پس به چه چیزی فکر می کند؟ وقتی به پایان حرکتم می رسم. دختر بچه ای با موهای بافته شده پشت پنجره به عروسک های مغازه زل زده است. یافتن این ذهنیت راحتر است. درست می گویم؟ ما همیشه به چیزهای دقت می کنیم که بتوانیم آنها را درک کنیم اما گاهی باید به چیزی به اندیشم که از ما فراتر است. حال باید انتخاب کنید که طرز فکرتان را افزایش دهید یا آرواره تان را بیهوده تکان دهید. باز هم انتخاب با شماست.



ملاقات

قدم می زند به سوی خورشیدی که می پندارد انتظار اش را می کشد. تمساح در زیر پل عبور از رودخانه در انتظار لغزشی از اوست. لاک خور در آسمان ابی پرواز می کند. در میانه راه در زیر درختی می نشیند با تکه دادن، خواب را از چشمان پیر درخت بر می دارد.

می گوید: متاسفم. 

لبخندی می زند و می پرسد: از کجا می آیی پسرم؟

- از دهکده

+ دهکده میان دو تپه؟

- بله

+به کجا می روی؟

- خورشید در انتظارم است.

+ خورشید منتظر کسی نمی ماند.او آرام می رود اما برای بعضی ها خیلی سریع می گذرد و بعضی ها در آرزو آهسته تر رفتنش هستند.

- می خواهم به بالای تپه برسم و او را از نزدیک ملاقات کنم.

+ زندگی در رسیدن ها نیست پسرم. انسان های هستند که هیچگاه به مقصد نمی رسند اما همیشه خشنوداند.

به راهش ادامه می دهد زمانی که به بالای تپه می رسد خورشد مدتهاست که غروب کرده بود. شروع به گریه کردند می کند. توجه ماه را به خود جلب می کند. ماه به سویش نگاه می کند و می پرسد.

+ چرا گریه می کنی؟

- برای دیدن خورشید آمدم اما رفته است..

+ از شب های که در پشت سر دارم به یاد می آورم در انتظار کسی ماندند بی فایده است. کسی که بخواهد برسد خویش را می رساند. زندگی را در میان تنهایی ها باید یافت. چه کسیست به کنار تو می آید؟ چه کسی تو را در آغوش می گیرد؟

- من نمی خواهم این حرفها را قبول کنم.

+ من می گویم که تو بشنوی. آیا می شنوی؟!

- می خواهم بمانم تا برگردد.

+ اینجا نمان گرگ ها مدت هاست که تو را همراهی می کنند.

- اما من بر نمی گردم به دهگده

+ کسی که می خواهد کسی را دیدار کند نیازی به نشانی ندارد. می یابد اگر رسیدنی داشته باشد.

  پسر می ماند و در میانه شب طعمه گرگها و در آستانه صبح به سکوت وا می دارد جوجه های گشنه لاک خور را.


ارزش زندگی

ماهی بر لب حوض از جوانی خوش دل بحر نفسی تازه کرد. جوان از مد انسانیت سر فرو برد بر درون اب خشمگین تا دهد به ماهی طفلک اندکی نفسی تازه. 

چون لب بر لب آن بست. جوان از عشق ماهی آمیخته شد. که دیگر نه دنیا را فهمید و نه مرگ را.

جوان که رهسپار آن دنیا می شد. بهایی چه چیزی را می پرداخت؟!

اگر بگویند ارزش زندگی از ارزش بوسه کمتر بود. آنگاه من زندگی را اشتباه یاد گرفته ام.


تو که می آیی؟!

گاهی متوجه نمی شوم برای چه چیزی حرکت کرده ام. گاهی دلتنگت می شوم با اینکه ازت تنفر دارم. دست خودم نیست. مردمانی در خیابان فریاد می زنند اما فریادی تکراری. برای فردی که می گویند مرگ بر او، ولی آنها هم مثل من دلتنگ هستند. ابرهای خشمگین خورشید را در اسارت گرفته اند و خیلی وقته آسمان این موضوع را بازگو می کند. کوهستان از شعله های درونش دم نمی زند. شاید منتظر است. منتظر تکه دادنی بر دیوار کعبه. چه کسی می گوید؟! چه کسی می خواند؟! تو که می آیی؟!


* نویسنده مسئولیت هر گونه تفسیر اشتباه از مطلب را نمی پذیرد.

* باید از تمام زرتشتیان معذرت بخواهم بخاطر مطلبم. من باید به آنها احترام بگذارم بخاطر نامی که برای وبلاگم انتخاب کرده ام. با تمام این تفاسیر از دیدگاه من انسان باید از عقل خویش به سرشت خویش رو بیاورد و تمام ادیان های الهی قابل احترام اند و من هیچگاه بی احترامی نخواهم کرد. در مطلب فوق صرفا بخاطر اکثریت از موعود خاصی نامبرده شد. 

۲ ۰



بایگانی