۲۶ مطلب با موضوع «خود تنهایی» ثبت شده است

هیچ وقت

هیچ وقت یه عاشق،

نمیگه: دلتنگم

چون نمی خواد بگه ضعف دارم.

هیچ وقت یه تنها،

نمیگه: بیا پیشم

چون میخواد با آمدن بهش اهمیت بدن.

هیچ وقت یه غریبه،

نمیگه: دوست دارم

چون تو فقط یه رهگذر هستی.

هیچ وقت یه دروغگو،

نمیگه: من انجام میدم

چون می ترسه دروغ باشه.


۲ ۰

من دارم میام

غروب، روزو کنار می زنه،

برای آمدن،

داره میاد.

▪️

اوه نه

من هنوز نپوشیدم،

اوه نه

من هنوز نبوسیدم.

▪️▪️▪️

غروب من دارم میام،

بدون مکثی برای نخواستن

بدون فکر منفی برای دروغ گفتن

▪️▪️▪️

اوه نه

من هنوز نگفتم،

اوه نه

من هنوز نرفتم.▪️


روح خسته

می تواند بدتر شود اما بهتر شدن به این سادگی نیست، آسمانی که دیگر محتاج عشق زمین نیست. روزی یاد تو را در آغوش خواهد گرفت، باید آن زمان ببینیم بر صورت اش لبخند نقش بسته یا نه... . لبخند یک کودک، در زیر چراغ های قرمز می تواند با خریدن یک شاخه گل رُز از تو جاری شود. لبخند یک گنجشک، بر روی کِناری1-2 ایستاده می تواند با لغزشِ دانه رسیده بر روی زمین روانه شود. من و تو به دنبال لبخندی هستیم که گهگاهی با لذت اشتباه گرفته می شود. شنزاری در میانه دشت در انتظار باران است. شکاف صخره گاه بگاهی دید می زند قاصد روزان ابری را ، آن به دنبال تلاطم روانه شدن قطره های باران است. اندیشه من از باران، تراویدن بر روی روح خسته ام است تا باز بوی تازگی دهد. شاید ملولم از قدم زدن در کوچه ای که یادآور بودن توست. شاید بیزارم از برگ افتاده از شاخه درختی که قرار بود، من آن را در زیر غروب رفتنی نظاره گر باشم. شاید فرومانده هستم، از پنجره ای که در تصوریش از تو دیگر نشانی ندارد. دیگر تنهایی رفتنی نیست. دیگر هیچکس نیست، تا بر روی نقشه ردی از باران بدهد... .
--------------------------------------------
1-کُنار، عناب، رملیک (نام علمی: Ziziphus) سرده‌ای از درختان و درختچه‌های تیغ‌دار از تیره عنابیان است.
2- در گویش ما، کِنار خوانده می شود.

آوازی تکراری

من نمی هراسم از درون وحشت آمیز خویش 

من نمی خوابم در ذهن گمشده روزهای خویش

من خسته ام، خسته از آوازی تکراری بر دره ای که سالیانی است آن را زمزمه می کند.

من دیوانه ام، دیوانه از بوسه ای که مدت های است آن را مرور می کنم.

و این پایانی است برای مردی که در قلعه ای یخ زده است که چشمانی رو به افق دارد.



برگرد

امشب ملاقاتم کرد،

بار دیگر مرا ترساند،

باز رفتن تو را در خواب دیدم،

باز غروب نفرت انگیز به چشمانم خورد،

هنوز روزها و شبهایم از آن توست،

برگرد ،

 اینها را جمع کن و با خود ببر... .


زمان

◾️زندگی من هنوز در طلاتم موج های پریشان است. 

موج های که زمانی از دور به آنها لبخند می زدم.


◾️زمان می گذرد و از تو فقط عشق می ماند،

با کمی گذشتن از زمان، مفهوم آن را در پوچی جستجو خواهم کرد.


دیدار

من به مرگ زنگ می زنم!

ولی مدام قطع تماس می کند؟

حتی مرگ نمی خواهد با من دیدار داشته باشد.

چه دنیایی تنهایی...


صدای آغوش گرفته

می چکد وزنهِ زنگوله ای که بزغاله سپیدی با هر گام در پشت مادرش به صدا در می آورد.

می ریزد برگ های رنگ باختهِ باغی که برای قطره آبی فریاد بر می آورند.

می تراود نم نمِ بارانی که آسمان در انتظار شب پیامی برای زمینِ آفتاب گرفته دارد.

می درخشد پرتو نوری برای روشنایی دوباره این ده. که مدتیست ظلمات را در آغوش دارد.




بایگانی