۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود تنهایی» ثبت شده است

روح خسته

می تواند بدتر شود اما بهتر شدن به این سادگی نیست، آسمانی که دیگر محتاج عشق زمین نیست. روزی یاد تو را در آغوش خواهد گرفت، باید آن زمان ببینیم بر صورت اش لبخند نقش بسته یا نه... . لبخند یک کودک، در زیر چراغ های قرمز می تواند با خریدن یک شاخه گل رُز از تو جاری شود. لبخند یک گنجشک، بر روی کِناری1-2 ایستاده می تواند با لغزشِ دانه رسیده بر روی زمین روانه شود. من و تو به دنبال لبخندی هستیم که گهگاهی با لذت اشتباه گرفته می شود. شنزاری در میانه دشت در انتظار باران است. شکاف صخره گاه بگاهی دید می زند قاصد روزان ابری را ، آن به دنبال تلاطم روانه شدن قطره های باران است. اندیشه من از باران، تراویدن بر روی روح خسته ام است تا باز بوی تازگی دهد. شاید ملولم از قدم زدن در کوچه ای که یادآور بودن توست. شاید بیزارم از برگ افتاده از شاخه درختی که قرار بود، من آن را در زیر غروب رفتنی نظاره گر باشم. شاید فرومانده هستم، از پنجره ای که در تصوریش از تو دیگر نشانی ندارد. دیگر تنهایی رفتنی نیست. دیگر هیچکس نیست، تا بر روی نقشه ردی از باران بدهد... .
--------------------------------------------
1-کُنار، عناب، رملیک (نام علمی: Ziziphus) سرده‌ای از درختان و درختچه‌های تیغ‌دار از تیره عنابیان است.
2- در گویش ما، کِنار خوانده می شود.

آوازی تکراری

من نمی هراسم از درون وحشت آمیز خویش 

من نمی خوابم در ذهن گمشده روزهای خویش

من خسته ام، خسته از آوازی تکراری بر دره ای که سالیانی است آن را زمزمه می کند.

من دیوانه ام، دیوانه از بوسه ای که مدت های است آن را مرور می کنم.

و این پایانی است برای مردی که در قلعه ای یخ زده است که چشمانی رو به افق دارد.



برگرد

امشب ملاقاتم کرد،

بار دیگر مرا ترساند،

باز رفتن تو را در خواب دیدم،

باز غروب نفرت انگیز به چشمانم خورد،

هنوز روزها و شبهایم از آن توست،

برگرد ،

 اینها را جمع کن و با خود ببر... .


حسرت

فریادی بر می آید از مردابی خسته،

او دلش را به زلالی اب رودی داده است که به سمت عشقش پیش می رود،

یکجا تنها نشسته و مدام به گل های چسبیده به تنش خیره می شود،

تنهای برای او معنای دیگری دارد،

او مدام در نبودنهاست و بودن ها حسرتی برای نبودنهاست.


دارم میمیرم

من دارم میمیرم واین آخرین واژه های من است بر روی این نقطه.

من دارم میمیرم و این آخرین بخارهای نفس من است بر روی این صحفه.

من دارم میمیرم و کسی نیست بالای تختم تا بگیرد دستانم و آخرین نشان زنده بودن را به من انتقال دهد.

من دارم میمیرم  و کسی نیست تا برایم دعا کند تا شاید گناهایم شوند شُسته.




بایگانی