هیچ کس مرا برای خودم نخواست! هر کس مرا دید با کادری آمد و پوست تنم را کند و سپس با خونسردی مرا بلعید. کسی نبود بگوید، دردت چیست؟! آرزوت چیست؟! شاید اشتباه می کنم و از مرگ پاداشی بهتری نصیبم نخواهد شد. وقتی مرا از مادرم جدا می کردند. مادرم اشک نریخت، فقط آروم زیر گوشهامون گفت؛ با لبخند خورده شوید.
_محمد، مرا کی می خوری؟!
_چرا می پرسی؟!
_زمان مرگ خیلی مهم هست، مثل زمان بوسیدن معشوقه.
_هنوز تصمیم به خوردنت نگرفتم.
_با این کارت شکنجه ام می کنی. چون هر گاه نگاهم می کنی، چشمانت برایم هراسناک می شوند.
_امشب نمی خورمت، خوبه؟!
_نه، نمی خواهم امشب با این رویا بخوابم که آخرین شب زندگیم هست. راستش، پرتقال ها یه چیزهای رو باید قبول کنند، اینکه خورده شدن جزعی از زندگیشون هست.
دیدگاهها (۳)
صنما
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۳۹
:(
پاسخ:
۲۶ اسفند ۹۸، ۱۸:۴۸
ارغوان :)
۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۰۱
همین الان نوش جونش کن
نذار انتظار بکشه
خیلی دردناکه :(
پاسخ:
۲۶ اسفند ۹۸، ۱۹:۰۹
شاسوسا ..
۲۸ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۱۹
اون کتاب یک عاشقانه ارام خوبه؟
میخوام بخرمش!
تاحالا فک نکرده بودن یه پرتقال چیا میتونه بگه!: دی
پاسخ:
۲۸ اسفند ۹۸، ۲۱:۵۹