مرگ با عشق

مرگ با عشق

وقتی نه زیاد باشی نه کم، به چیزی دست نخواهی یافت. وقتی نتوانی تغییر ایجاد کنی، اتفاق تازه ای رخ نخواهد داد. نه درختی، نه رودی، چه کسی آرزو داشت تپه باشد؟! هر داستانی از عاشق تشکیل شده که همه در انتظار رسیدن به معشوقش هستند اما داستان من پایانی ندارد که اگر داشته باشد رسیدن در آن نیست. در تنهایی مطلق زندگی کردن، شایسته گی خودش را دارد. پس چرا شروع به اشک ریختن کنم در حالی که شب فرا نرسیده است! چند روز پیش مرد جوانی مرا فتح کرد، سپس نشست و با همدیگر به غروب خورشید خیره شدیم. در اعماق چشمانش دلتنگی را می دیدم اما پشیمان نبود. او عاشق بود و سزاوار این عشق. گاهی وقتها ما سزاوار کسی نیستیم حتی اگر دوستش داشته باشیم. می توانیم عاشق باشیم اما رسیدنی در کار نیست. می توانی انتخاب مرا داشته باشی و عاشق کسی شوی که دنیایی ستایشش می کند، بیشمار چشم های که در انتظار لبخند زدنش هستند. من هیچگاه به او نمی رسم اما دلیل نمی شود که عاشقش نباشم. زیرا جز او را نمی توانم دوست داشته باشم. تا مرگ، من باور دارم مرگ با عشق ، یک عبادت است. مواظب روزی باشید که عاشق نیستید  و دفن شده اید.

 

-----------------------

* تپه ای عاشق خورشید می شود.




بایگانی