۵۶ مطلب با موضوع «خود شیفتگی» ثبت شده است

برای مرگم، گریه می کنی؟

نمی دانم چرا غروب؟! شاید انسان ها دوست دارند با مرگ خورشید، خودشان هم بمیرند. دره از همین حالا بوی تعفن می دهد. مرد بالای آن ایستاده بود و محدود افرادی بود که جذب زیبایی دره نشده بود. بود! مرد همچون من مدام خاطراتی را مرور می کرد که آخرش به فعل بود، می رسید. مرد در خاطرات در حال غرق شدن است، پس از این فرصت استفاده می کنم و من از زیبایی دره می گویم. دره آرامی بود همچون پسر بچه ای که یک روز تمام بازیگوشی کرد و حال به آرامی در آغوش مادرش خوابیده است. در آن رودی روان نبود. فقط در گوشه ای تنها آبی از باران دیشب در زمان متوقف شده بود. انگار دره هم امیدی به زندگی نداشت!
مرد قدمی به سمت جلو برداشت. زمان لحظه زندگی کردن را تداعی نمی بخشید و مرگ یک تاز آرامش بود. مرد زیر لب زمزمه می کرد؛ باید مرد، وقتی بودن دلیلی ندارد.
با اینکه همه از خودکشی می گفتن ولی من در اعماق چشمانش دلتنگی می دیدم. دلتنگی رفتن به دنیایی دیگر.
قدمی دیگر و پایان زندگی کردن. البته از نظر خودش رها شدن از دنیایی نکبتها، بی احساس ها،... آدمها وقتی در حال مردن هستند، هر چیزی دوست دارند می گویند. فکر نمی کنند شاید در آینده از آنها نقل قول شود، البته شاید اهمیت نمی دهند. 
به نظرم مرد تنهایی بود و در تنهایی مرد. ای کاش دوستی داشت تا وصیت کند، روی سنگ قبرم بنویس؛
برای بودنم، لبخند نمی زدی
برای مرگم،گریه میکنی؟

------------------------

دولت مخفی | گرشا رضایی

------------------------

ای دل که بی گدار 
به آب ها نمیزدی

بی قایقت میانه دریا
چه میکنی...؟؟

معین دهاز


یاد آوری

دروغ چرا! اول عاشق نوشته هاش شدم، بعد صداش، بعد چشماش، بعد انتظار آمدنش، بعد انتظار حرف زدنش،...

الان دلتنگ نوشته هاش نیستم، دلتنگ نگاهش هستم که از من گرفته شد

دلتنگ گفتن حسی بهت ندارم اما بودن

دلتنگ گفتن من حرفهایم را زدم اما شنیدن

یعنی می آید؟ من در این کنج، دور افتاده از دلی هستم که نمی دانم مرا به صاحبش یاد آوری می کند یا خیر


درد عشق

اگر بگویم: دوستت دارم، امروزت زیباتر می شود؟ در انتظار گفتنش ثانیه ها انگار سوار قطار سریع السیر شده اند؟
اگر بگویم: وقتی نیستی، هر بار ازرائیل را می بینم. ناراحت می شوی؟ به خودت قول می دهی زود زود از من خبر بگیری؟ 
اگر بگویم: امروز، روز خوبی داشتی؟ انتظار بکشم که بگویی: نه، چون تو را نداشتم.
اگر بگویم: آسمانم هوای تو را می دهد. ریه ها با هر بار فکر تو اکسیژن می گیرند. عاشقم می شوی؟
اگر بگویم: تو را فراموش می کنم. بخاطرم گریه خواهی کرد؟ از خالقت می پرسی چرا او را از من گرفتی؟
می توانم تا مرگ بنویسم ولی وقتی همیشه یک جواب می دهی، من حسی نسبت به تو ندارم. 
چگونه از شکستن قلبم بگذرم؟ چگونه فدای آسمانی شوم که برای من نمی بارد؟ چگونه در راه چشم های بایستم که نمی دانم چه رنگ هستند؟
ساکت باش سوشیانت، درد عشق را نمی توان عیان کرد.
نه، من هنوز دوست دارم، بدون اینکه بگویم.
نه، من هنوز می مانم، بدون اینکه بدانم.

 

 


بچه ها، من عاشق هستم

آمده اید تا از آسمان پیر بگویم؟ انتظار می کشید تا از قلب رفته بگویم؟ کلمات را رد می کنید تا از عاشقی بگویم؟ 
باور می کنید که باور ندارد برایش اشک ریخته ام؟
بگذریم، می خواهم از عشق بگویم اما، نه او، می خواهم از روزی بگویم که دست پدرم را بوسیده ام. از روزی که چشمان مادرم بی تابم بوده اند. از حالی که خواهرم از من پرسیده است، از حرف های که برادرم شنیده است. اگر عشق این نیست، من هیچگاه عاشق نمی شوم. بچه ها، من عاشق بوده ام. بچه ها، من عاشق هستم. 

مادرم، دوستت دارم.

پدرم، دوستت دارم.

خواهرم، دوستت دارم.

برادرم، دوستت دارم.
شاید عشق دلبر مرا به اینجا کشانده. ولی چه کنم؟ مرا نمی خواهد، می خواهد ولی اعتماد ندارد، اعتماد دارد ولی رنج دیده است. چه بگویم که آخر باز کلماتم به تو رسیده است.


لعنت به دلی که تو را کم داشت

یک گوشه خالی، یک گوشه خلوت نشسته ام. در تاریکی که انگار نمی خواهد بار سفر بندد. من در این تنهایی، به دنبالت نیستم، دنبال دل خودم هستم. هر چه می گردم، اثری از او نیست. آخرین نشانه ها از تو می گویند. یادم آمد، او به دنبالت رفته است. اگر به تو رسید نوازشش کن، روزگاریست مزه عشق را نچشیده است. نمی دانم جا داری یا نه، اگر بود حتی کوچک تو قلبت پناهش ده. نگذار برگردد در این سیاهی، نگذار باز بیند دلتنگی. کافیست، طاقت این صحبت ها مرد می خواهد، من که مرد نیستم وقتی تو را از دست داده ام.

 

--------------------

نمیدانستم که
آیا این اندوه است که ما را
به تفکر وا میدارد...
یا تفکر است که ما را اندوهگین میکند!

چارلز بوکوفسکی

 


انتظارش نبود

از کاکتوس تنها می گفتم. از صخره بی کس می گفتم. از رود آواره می گفتم. نه انتظارش نبود، تجربه کنم. انتظارش نبود، بغض کنم. 

آدمی کم انتظاری هستم از دیگران ولی حالا در انتظار یک نفرم. با امید آمدنش، نفس می گیرم و با خیال رفتنش، اشک می ریزم.

بچه ها عاشق کسی نشید که ازتون دوره، وگرنه اگه حسی بهتون نداشته باشه، هر بار که میگید: دوستت دارم. اون فقط سین می کنه...


ذوق

+ بعد چند روز سکوت، امروز عصر بهش سلام کردم.

- خب

+ باورت نمیشه بهم جواب سلام داد

- خب

+ دیگه چیزی نگفتم

- چرا؟!

+ آخه تو ذوق سلام کردنش بودم

- /:


آرامش بخش

من هر روز به ملاقاتت می آیم و هر شب برایت از آینده می گویم و تو با لبخند، کلماتم را دنبال می کنی. متعجب شدی؟! منظورم عکسیست که بدون اجازه ذخیره کرده ام. این روزها خداوند بیشتر به من خیره شده است تا نکند از عکس، بتی درست کنم. خیلی وقته پرستیدنش زیر سوال رفته است. البته یک تشابه بین شما وجود دارد، هنوز هیچکدامتان را ندیده ام. می ترسم که هر دوتاتون از من ناراحت باشید. دلهره روزی دارم که از من روی برگردانید. آرامشبخش تمام این فکرها، یک قرآن و یک عکس است.

 

 

۰ ۰



بایگانی