۳۲ مطلب با موضوع «خود دیگری» ثبت شده است

آخرین دادگر

به نام خداوندِ دهشکار، به نام خداوندِ کردگار
دیر زمانی است که سعی می کنم خوب را از بد و شر از نیک بیابم.
دیر زمانی است که نگاه می کنم به آنچه در اطرافم رخ می دهد.
متاسفم، هر چه به پیرامون رخ می دهم. کار پسندیده ای نیست که بر لبم لبخند نقش ببندد.
پرسه جو کرده ام و دیدم نگاه من با نگاه دیگری یکیست و آنها هم نمی بندند تبسم ای.
روزگاریست که فریادها فریاد حق نیستند. عیب از کیست؟
از من است؟ که فریادم به کس نمی رسد. یا از؟
من جوانم. خونِ چکیده از اثابت خمپاره ای بو نکرده ام. آوار سقف ها از برخورد موشک ندیده ام.
اما از من تقاص چه چیزی می خواهید؟ اینکه نبودم؟
مرا می خواهید محصور کنید! نمی خواهم آقا. این بهشت اجباری را.
اگر این نیست.پس بگو با من درد چیست؟
درد هست و درمانی نیست.
به من آموخته اند بزرگانم که به بزرگان احترام بگذارم. اما وقتی به ناموسم احترام نگذارند، افرادی که ذکرشان نام توست، اعمالشان به گفته خودشان سخن توست.....
پس به چه کسی امید ببندم، جز به آخرین دادگر، امید داشتن.            
------------------------------------------
برسد به دست محمد ابن الحسن العسکری

غریبه پسند

غریبه گان قابل ستایش اند برایمان. در طول عمرمان به دنبال الگو می گردیم. دیگران برایمان زیباترند. در مورد دیگری حرف می زنیم و کارهایش را می دانیم، او را ستایش می کنیم.

آنان محبوب اند می دانی چرا؟ چون زندگی شخصیشان را نمی دانیم. چون با آن ها هم اتاق نبوده ایم. از ما درخواستی نداشتن و ما از آنها نداشته ایم. چون آنان مدام به ما لبخند می زنن.

سرگردانیم زیرا نمی خواهیم قبول کنیم که دیگران اشغال شده اند و ما باید شخصیت خودمان باشیم. نمی خواهیم چیزی جدیدی باشیم، می خواهیم همان چیزی باشیم که دیگران می پسندند. دیگر خویش برایمان اهمیتی ندارد. حال دیگران بر ما حکمفرمانی می کنند بی آنکه بدانند ارباب اند. بدون تختی، بی آنکه انگشترِ روی انگشتشان را بوسیده باشیم.

به دنبال نام ها می گردیم، چون نام خودمان قهرمانِ نیست! به دنبال مدل لباس می گردیم چون پوششمان شیوه قهرمانان نیست. طرز صحبت عوض می کنیم چون نحوه گفتن واژه هایمان شیوه قهرمانان نیست. ما دیگر با خودمان صحبت نمی کنیم و به جای آن حرف های قهرمانانمان را لایک می زنیم.

ما دیگر انسان نیستیم. ما شبه انسانیم.


فقر محبت

در این زمان بیشتر از هر زمان دیگری می شود دید که احترام جنسیت های مخالف نسبت به هم به حدی رسیده است که به سختی می توان نقطه امیدی دید. این رفتار که ابتدا در فضای مجازی و سپس به صورت تدریجی به دنیایی واقعی را یافته است1.

چرا این گونه شده است؟ ایراد کجاست؟

اغلب جوانان دارای کمبودی هستند که آن را فقر محبت می نامم. ما در گذشته نه چندان دور، چنین مشکلاتی را داشته ایم ولی نه تا این حد تکثیر یافته و حتی در گذشته بعد از حادثه ای2 ، این کمبود برطرف می شد اما اینک تکثیر بدون هیچ مانعِ  در حال افزایش است.

اولین سر نخ که منشا مشکل را نشان می دهد، خانواده است. افرادی که نام والدین را از طریق گوششان می شوند3 در حالی که اصلاََ با مسولیت یک ولِد آشنای و نیز آموزش ندیده اند. زمانی این مشکل حاد می شود، که نوزادی ناخواسته به دنیا می آید.

ما در جامعه مان در مورد آموزش چه علمی و چه آموزشی4 به صورت کامل به مشکل خورده ایم و حتی حاکمیت در حال حاضر آن را رها کرده است!

این کمبود آن چیزی است که ما به صورت عام "فرهنگ" می نامیم. فرهنگی که از آن فقط دارد یه کتاب باقی می ماند، کتابی که دیگر تا نمی خورد.

هشدار

به ما حمله شده است!

کسی صدایم را می شنود؟

----------------------------------------------------------------------------------------------------

1)البته در زندگی واقعی یعنی قبل از فضای مجازی دیده شده است ولی بسیار خفیف بوده است.

2)منظورم از حادثه برخورد خانواده است. و حتی در حادثه ذهنی (شکست عشقی) یا حادثه جسمی باعث می شد که فرد بیابد رفتارش نادرست بوده است.

3)کنایه به این است که پدر و مادر شده اند.

4)منظور آموزش رفتاری و تربیتی است.


دیگر کاوی

نگریستن(نگاه کردن) به زندگی زیباترین کاریست که انجام می دهم. روانشناسی به این نگریستن اگه در موضع خود فرد باشد، "خودکاوی" میگن. ولی من دیگر کاوی کرده ام. در مورد حرف های در کنار یکدیگر که زده میشه.
زمانی که مامانم و خاله ام در کنار هم هستن و بعد از احوالپرسی و پرسش های مختصری از اهالی خانه که کجا هستند به سراغ مبحث اصلی می روند یعنی در مورد نکوهش دیگری که در آن مکان و زمان حضور دارد یا ندارد. شاید بگید:نمیری این همون غیبته ولی اشتباه نکنید. غیبت زمانی که شما در پشت فردی دروغ و تهمت بزنید ولی خانواده من اینگونه نیستن و مدام همدیگر را نکوهش می کنن که چرا آن تصمیم را گرفته ای بی آن که دنبال راه چاره ای در سکوت باشند.
دلیلی اصلی این که اینروزها صحبت و مشورت کردن به نتیجه ای منتهی نمی شود همین است. تغییر در رویکرد هر چه باشد در ابتدا چون می پندارید آن درست است بسیار دشوار به نظر می رسد که هست ولی ارزش یک بار امتحان کردن را دارد.
امتحان آن مجانی است.

محتاج نجات

زندگی ارزش پرستش من را دارد؟ آیا او نباید در مقابلم زانو بزند؟ و من را بپرستد.

دیگران محتاج نجات اند و دستهایشان را رو به خدا می کشن. او نگاهی می اندازد ولی نظرش را جلب نمی کند.مشکل در خواستن نیست، در دستهایتان است. او چیزی نمی بیند که بخواهد فرمان دهد!

بازگردید، طلب عفو و بخشش بدون دادن چیزی ممکن نیست.

"همه می توانند دستهایشان را بلند کنند اما دست های خدا برای همه کشیده نمی شود."


مه های از صبح خفته

زندگی سرشار از هوای مه آلود برای دیدنست.اما نمی شود دید این مه های از صبح خفته.می آیند زمانی که دنیا خوش گذران است.خوش گذران؟در این دنیای از پیش خفته آیا نشانی از مه ها هست؟چرا بیایند زمانی که دو پایانی کارهاشان را حتی بهتر از خودشان انجام می دهند! دیگر مه ی نیست در این دنیایی بی گناهان... .


فریادرس مرگ

در این دنیایی بی گناهان باید به سمت جهنم رفت.هیچکس در این دنیا از نگاه خودش در گورش نمی لرزد و در بهشت ابدی خواهد زیست.

به سمت تاریکی و ناهمواری می روم، به آنجایی که در خیال خودم تنهایم.

می روم تا به امید برسم.امید!!!

امیدی که در این جمع بی آزارهان یافت نمی شود.

می دانم که امیدی نه خواهم دید،اما می روم تا فریاد بزنم در پایان.فریادی به امیدی که برسد.فریادرس مرگ


جمله انقلابی

با دست های خالی نمی شود کاری کرد.با دعا های در حال سکون،دری باز نمی شود.

آیا زمان آن فرا نرسیده که در خویشتن فرو روید؟ و به آنچه می کنید فکر کنید.نیم نگاهی هم کافیست

آیا زمانش نیست که بپرسید برای چه زاده شده اید؟برای چه می میرید؟

گریختن از هوس سخت است.از هر کسی بر نمی آید.

شما نمی توانید اولی باشید ولی با خودتان هست که آخری نباشید.

بیایید دنیایی بهتر بسازیم                        نیم نگاهی کافیست





بایگانی