۳۲ مطلب با موضوع «خود دیگری» ثبت شده است

ارزش زندگی

ماهی بر لب حوض از جوانی خوش دل بحر نفسی تازه کرد. جوان از مد انسانیت سر فرو برد بر درون اب خشمگین تا دهد به ماهی طفلک اندکی نفسی تازه. 

چون لب بر لب آن بست. جوان از عشق ماهی آمیخته شد. که دیگر نه دنیا را فهمید و نه مرگ را.

جوان که رهسپار آن دنیا می شد. بهایی چه چیزی را می پرداخت؟!

اگر بگویند ارزش زندگی از ارزش بوسه کمتر بود. آنگاه من زندگی را اشتباه یاد گرفته ام.


تو که می آیی؟!

گاهی متوجه نمی شوم برای چه چیزی حرکت کرده ام. گاهی دلتنگت می شوم با اینکه ازت تنفر دارم. دست خودم نیست. مردمانی در خیابان فریاد می زنند اما فریادی تکراری. برای فردی که می گویند مرگ بر او، ولی آنها هم مثل من دلتنگ هستند. ابرهای خشمگین خورشید را در اسارت گرفته اند و خیلی وقته آسمان این موضوع را بازگو می کند. کوهستان از شعله های درونش دم نمی زند. شاید منتظر است. منتظر تکه دادنی بر دیوار کعبه. چه کسی می گوید؟! چه کسی می خواند؟! تو که می آیی؟!


* نویسنده مسئولیت هر گونه تفسیر اشتباه از مطلب را نمی پذیرد.

* باید از تمام زرتشتیان معذرت بخواهم بخاطر مطلبم. من باید به آنها احترام بگذارم بخاطر نامی که برای وبلاگم انتخاب کرده ام. با تمام این تفاسیر از دیدگاه من انسان باید از عقل خویش به سرشت خویش رو بیاورد و تمام ادیان های الهی قابل احترام اند و من هیچگاه بی احترامی نخواهم کرد. در مطلب فوق صرفا بخاطر اکثریت از موعود خاصی نامبرده شد. 

۲ ۰

رهایم کن

من از افسوسها می گویم. از دختری که کلمه عفاف را فقط بر روی دیوار مدارس خوانده و پسری که کلمه مرد را فقط در افسانه ها دیده. من باید بگویم متاسفم، برای عشقی که شده دادن و برای دلی که میره برای لمس کردن. حسرت برای حرفهای که می گویند مدنیت و اندوه برای چشم های که گفتند زلالیت. تاسف برای دوست داشتن. حرفی دیگر نیست برای ماندن. حرفی دیگر نیست برای گفتن. وقتی دیگر نیست پاک نیت. من در مکانی هستم که نه راه پیش دارد نه پس. من گرفتار دو جهان کثیفم. 

رهایم کن، رهایم کن برای رفتن... .

۲ ۰

پشت لبخند

انسان های مختلف از چیز های مختلف می ترسند. گاهی ترس به بعضی از آنها شهامت می دهد. شهامت انجام دادن و تکرار کردن. مردمانی می گویند: از خدا باید ترسید! ولی خداوند خودش می گوید: من مهربانترین مهربانان هستم. پس چرا باید از یه شخصیت مهربان بترسیم؟! شاید این افراد ترسیدن را در حساب بردن می دانند ولی من عقیده دارم که تدبیر تو، تدبیر من نیست.

شاید شما کارگردان یک فیلم ترسناک باشید پس شما با ترساندن پولدار می شوید ولی بعضی ها برای سرگرم شدن می ترسانند... .

جانداران از مرگ پروا دارند، چون وابسته هستند، اما به چه کسی؟ شما به چه کسی وابسته هستید؟ می ترسیم شاید امروز عصر نامه اخراج را در دست بگیریم. می ترسیم شاید صبح جمعه زمانی که فرزندمان بازی می کند زخمی شود. همه ما پشت لبخندمان یک ترس پنهان داریم.

شاید به اندازه ای که به ترسیدن فکر می کنیم به خداوند فکر می کردیم، دیگر جای نگرانی نبود... .


امیدی دیگر

رویاهای من به سان رودخانه ای خشک شدند. به سان شیری که صدای غرش را از دست داد. به سان کوهی که مدام فرسایش می شود تا اینکه صبحی بر می خیزم و می بینم اثری از کوه نیست. روزی نگاه به قلبم کردم و گفتم چقد مرا دوست دارد؟ بلند شد، نگاهی کرد و سپس رفتنی بدون بازگشت را آغاز کرد؟! 

من همان زباله گردان شهرم که در بچه گی پستانک را در دهانم می مکیدم. من همان پسرکی هستم که در گوشه ای کنج در مقابل ترازویم نشسته ام.

 وقتی می گذرید، میشنوم حرف های پسر بچه ای به مادرش که با چشمان باز می گوید: مادر، من دوچرخه می خواهم. میشنوم کلمات دختری که از پدرش خواسته یک تخت خواب نو دارد و میشنوم پسر جوانی که در حال قدم زدن می گوید:عشقم کجا بودی؟ دلم برات تنگ شد.

ولی اینا برای من رویاهای هست که هیچگاه ساخته نشده است. هیچگاه پدیدار نشدند تا اینکه به طلب شدن برسند.شباهنگام به کنار قبر مادرم می روم و فقط از نوازش هایش دم می زنم، زیرا نمی خواهم مادرم در دنیا دیگر احساس حقارت کند در پیش دیگران.

پدرم می گفت: "روزی انقلاب شد در این خاک برای فقر" و فقر تنها کلمه است که در این خاک نگاشته نمی شود.

حرف من گشندگی شب ها نیست ، صحبت من پابرهنگی روزها نیست.

درد من نیازیست به چیزهای که نیاز نیستند.

آیا بخاطر مرگ والدینم من هم باید بمیرم؟


جشن عاطفه ها آغازی است برای شروع امید دیگر از سوی شما.


ما چشم دوخته

برای بعضی ها رویاها روزی می میرند و آن روز، روزِ مرگ آنهاست. این در حالی است که بعضی ها بی آنکه نبضشان به ایستد، می میرند. آنها تمثیلی از ما هستند. به ما نگاه کنید...

ما رهانیده شدیم تا مردمان اطرافمان در آرامش زندگی کنند.

ما تنها نشین شدیم تا آدم های پیرامونمان بدون فکر کردن به ما سر به بالش بزارن.

این زندگی ماست در این چهارچوب که آدم های سپید پوش با لبخندهای کاذب مراقب ما هستند.

شرم دارم بگوییم ولی ما زندانی هستیم و جرم ما.....

مگر چه آزاری داشتیم؟! آری، بعضی از ما این مکان را دوست دارند اما بیشتر ما فقط برای دادن قرص صبح اینجا هستند.

ما چشم دوخته دَرِ هستیم تا کسی از پاره تنمان قدم بگذارد و ما را با آغوش باز گرم کند.

ما چشم دوخته پنجره ای هستیم که نسیم هر بامداد صورتمان را لمس می کند و این تنها تمثیلی هست که می گوید ما هنوز زنده هستیم.


*آسایشگاه سالمندان


ارقام باید تنها باشند

 اگر ما انسانها را ارقام فرض کنیم. در این حال تمام آنها دارای هدف می شوند، هدفی به نام بیان شدند و معنا داشتند. آیا دوست دارید یک عدد باشید؟ شاید دوست داشته باشید جواب یک مسئله باشید. جواب کدام مسئله زندگی تان؟ آن را بیان کنید و اگر درست باشد به آن معنا بخشیده اید. اگر از اعداد تک رقمی باشید قطعا در خانه کوچکی از بازی سودوکو بوده اید. با بازی کردنِ سودوکو شاید از عضو ارقام بودن منصرف شوید! چون در آن می یابید ارقام تنها هستند. اما آنها با همین تنها بودند معنا می گیرند. تنها بودن به خودی خود بعد نیست اگر فرد در این شرایط راضی باشد و میل به تغییر نداشته باشد. آیا شما دارید؟ در بازی سودوکو ارقام باید تنها باشند اما در بازی زندگی انسانها چطور؟ در حالت عام چیزی مطلق نداریم ولی به صورت خاص وجود دارد. ما ارقامی هستیم که می توانیم اندیشه کنیم به جایگاهی که هستیم یا جایگاهی که می خواهیم باشیم. جایگاه شما کجاست؟ ما ارقامی هستیم که گاهی وقتها از تنها بودن متنفر می شویم بنابراین خودمان را جمع می کنیم و عددی تازه به دست می آوریم.


*سودوکو به ژاپنی یعنی ارقام باید تنها باشند.


دیده شدن

هر روز خودمان را در آینه می بینیم. به چه فکر می کنیم؟ وقتی در مقابل آن ایستاده ایم.

شاید بعضی از شما حرف زده اید با خودتان یا خدایتان.

اما کسی با آینه هم صحبت نمی شود! آینه آخرین کسی هست که زمان رفتن ما را بدرقه می کند با نگاهش و اولین کسی هست که زمان آمدن به ما لبخند خوش آمد می زند.

آیا تا حالا به آینه سلام داده اید؟

آینه زنده است و دردی دارد. درد او دیده شدن هست. در واقع شما آینه را می بینید و سپس انعکاسی از خودتان. او بدون کمی یا زیاد روی شما را نشان می دهد، فقط کافیست در مقابلش به ایستید.

باورش سخت هست اما در این دنیا آدم های یافت می شوند که از آینه هراس دارند. به نظرتان از چه چیزی می ترسند؟

او توانایی نمایش هر چیزی را دارد اما زمان هر چیزی متفاوت است. برای دیدنِ مرتب بودن مو کمتر از یک دقیقه زمان کافیست اما برای دیدنِ....

حتی یک آینه می تواند به شما چیزهای بیاموزد به شرط آنکه نحوه گفت و گو با آن را آموخته باشید.




بایگانی