در دکان رو ببندم
به نظر باید این عاشقانه هایم را تمام کنم و در دکان رو ببندم! دیگر در این حوالی نه دلی برای مجنون شدن مانده است و نه چشمی برای دیدن.
هر چه بود و شد
هر چه ماند و رفت
ولی شب که می رسد من نان می خواهم. پس چاره ای نیست جز اینکه قلم بر انگشتان بچسبانم و از چیزی بنویسم. اما هر چقدر به این روشنایی چراغ خیره می مانم، پنجره ای بر روی این کاغذ بلاتکلیف باز نمی کند. صبا دیروز خبر آورده بود که امروز عصر پارگراف های چند خطی و شب به فراموشی سپردن است. می گفت از حوالی که می آیم دیگر کتاب های قطور نمی خوانند. دیگر صندلیِ برای نشستن و گوش سپردن به تک نوازی ستارِ نیست. روزها در پشت عدسی می رقصند و شب ها جلویش قلب ها را می شمارند. می گفت هر جا را نگاه می کردم قلب می دیدم. دیگر دستی برای کشیدن نمی لرزید، دیگر صدای برای دوستت دارم گفتن حبس نمی شد.
سر تکان دادم و گفتم چه دنیایی آشنایی... .
یک علت
برایم از خوشبختی هایت بگو. از خدایی که بعد از من به سمت تقدیرت لبخند بر لب داشته است. بگذار باور کنم هنوز خدایی هست. باور کن من به امید نیازمندم. امید برای این باور که من یا آن درخت برای چیزی خلق شده ایم. درخت که قرن هاست وظیفه اش را می داند و فقط من مانده ام!
دیگر برای ما گریه سودی ندارد. یک عمر اشک ها ریخته ایم ولی در نهایت شد یک شب دیگر! برای ما خیلی چیزها دیگر ارزشی ندارد مثل وقتی که همدیگر را صدا می زنیم. مثل وقتی که از همدیگر خبری نداریم و زمانی یا زندگی ای که به گذشتنش ادامه می داد! این یک حادثه نبود یک علت بود!
تو که رفته بودی پس باید بگویم با خیال راحت بمان! اینجا فلاکتش فرقی نکرده. تفاوت ها آشکار می شوند آنگاه که دیگر رنگ رخسار برایت تفاوتی ندارد. و با گذشت و گذشتن تو را تغییر می دهند. هم سان آبی گِل آلود این هم ناپیداست و برای فهمیدنش باید صبر کرد. اما مگر ارزشی دارد، من!
عشق را نباید مخفی کرد اما دوست داشتن را چرا! و من بارها این دو را به اشتباه می گیرم. خبر این هست که دیگر هیچ کدام را ندارم. و به آخر رمان که برسیم می نویسند، پایان
بیرون پنجره
صبحی بدون تو |
مثل بازیچه یه نامرد شدن برای تداعی افکارش و تو را کشتن
مثل بوی باران شدن در پهلو پنجره اتوبوس تا به رویایی تو رسیدن
مثل آواز حلالم کن چاوشی و سراغ جز تو رفتن
همه این چیزها گفتن و در آخر به تو رسیدن
مگر می توان همه این عشق را کتمان کرد برای صبحی بدون تو طلوع کردن
بارز حس گفتن در روزی که می دانم دست یافتنی نیستی
خویش را به قتلگاه بردن با اینکه سوگواری نخواستن
متنی هم قافیه با وجود شعر نگفتن
هم سان دوست داشتنی برای برنگشتن
دستهبندی
-
خود کاوی
(۶۲) -
خود دیگری
(۳۲) -
خود تنهایی
(۲۶) -
خود زندگی
(۱۵) -
خود خیالی
(۴۰)-
داهول
(۲) -
پسرک دهاتی
(۴) -
شاهزاده زم
(۱)
-
-
خود یابی
(۲۴) -
خود شیفتگی
(۵۶)
بایگانی
- آذر ۱۴۰۲ (۲)
- آبان ۱۴۰۲ (۱)
- شهریور ۱۴۰۲ (۳)
- تیر ۱۴۰۲ (۴)
- خرداد ۱۴۰۲ (۳)
- فروردين ۱۴۰۲ (۲)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- مهر ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۴۰۱ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۱)
- فروردين ۱۴۰۰ (۱)
- دی ۱۳۹۹ (۱)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۱)
- شهریور ۱۳۹۹ (۲)
- مرداد ۱۳۹۹ (۹)
- تیر ۱۳۹۹ (۲)
- خرداد ۱۳۹۹ (۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۳)
- فروردين ۱۳۹۹ (۷)
- اسفند ۱۳۹۸ (۵)
- بهمن ۱۳۹۸ (۸)
- دی ۱۳۹۸ (۱۶)
- آذر ۱۳۹۸ (۲۹)
- آبان ۱۳۹۸ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۸ (۴)
- تیر ۱۳۹۸ (۸)
- خرداد ۱۳۹۸ (۵)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۶)
- فروردين ۱۳۹۸ (۴)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱۲)
- بهمن ۱۳۹۷ (۹)
- دی ۱۳۹۷ (۸)
- آذر ۱۳۹۷ (۵)
- آبان ۱۳۹۷ (۵)
- مهر ۱۳۹۷ (۱۰)
- شهریور ۱۳۹۷ (۷)
- مرداد ۱۳۹۷ (۶)
- تیر ۱۳۹۷ (۷)
- خرداد ۱۳۹۷ (۷)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۹)
- فروردين ۱۳۹۷ (۷)
- اسفند ۱۳۹۶ (۷)
- بهمن ۱۳۹۶ (۴)
- دی ۱۳۹۶ (۱۲)
- آذر ۱۳۹۶ (۶)
- آبان ۱۳۹۶ (۴)
- مهر ۱۳۹۶ (۱۷)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱)