صبحی بدون تو |

صبحی بدون تو |

مثل بازیچه یه نامرد شدن برای تداعی افکارش و تو را کشتن
مثل بوی باران شدن در پهلو پنجره اتوبوس تا به رویایی تو رسیدن
مثل آواز حلالم کن چاوشی و سراغ جز تو رفتن
همه این چیزها گفتن و در آخر به تو رسیدن
مگر می توان همه این عشق را کتمان کرد برای صبحی بدون تو طلوع کردن
بارز حس گفتن در روزی که می دانم دست یافتنی نیستی
خویش را به قتلگاه بردن با اینکه سوگواری نخواستن
متنی هم قافیه با وجود شعر نگفتن
هم سان دوست داشتنی برای برنگشتن

Jozef Chelmonski — Moonrise, n.d.




بایگانی