کرختی |

کرختی |

نگاه کن

هنوز اینجا چراغی افروخته مانده

برای دیدن چشم های تو ثانیه ها عمر خرج می کنند

و بعد از تمام این مدت هنوز به سیاهی وعده روشنایی تو را می دهم

هر فردی به امیدی زنده است

اما می دانی دلکم

هیچ امیدی از ناامیدی اشتیاق آورتر نیست

تو کرختی و به فراموشی سپرده شد

اما هنوز از کتاب پاره سخن در میان است

هر روز جانداری برگه ای از آن را می یابد و در کوچه زمزمه می کند

بعد از این همه مدت آبی ها را با تو متصور می شوم

چاوشی ها را با خیال تو گوش می گیرم

اما بر این در نکوب

بگذر

برو آنجا که می خواهی سکنا گزینی

آنگاه ما را باخبر کن تا لبخند بازت را متصور شویم و با خیال آسوده چشمانمان را ببندیم




بایگانی