زندان بان

زندان بان

دیگر بر روی شاخه های ترنج پشت پنجره بلبلی نمی خواند! به کجا رفته اند این پرندگان آزاد؟! نکند آزادی را ازشان گرفته اید و در قفس های بی نفس حبس کرده اید و به آنها چشم دوخته اید! به دنیاتان بنگرید، کافی نیست؟! این هجم از دروغ و خیانت؟! چرا می خواهید زندان بان هم باشید؟! آزاد کنید این پرنده یتیم را، که گر صاحب داشت این چنین بی دفاع نمی ماند. ای انسان ها، بلبل را رها کنید که بدون او در شهر ما صدای به حقانیت شنیده نمی شود. در کوچه های تاریک ما دیگر انسانیتی نیست آنقدر وضع مخرب هست که گربه های آواره بی خانمان قصد کوچ کرده‌اند. دیگر حیوانی در شهر نمانده است جز جانداری که خود را بالاتر می بیند. بگذارید در خیال اشرف مخلوقات تنها بماند. شاید روزی در حالی که خورشید از بالای کوه خاموش بالا آمد، از این خواب نفرت‌انگیز بیدار شود. شاید هم مدتهاست بیدار شده‌ است اما چیزی برای از دست دادن ندارد برای همین تلقین به پلک های بسته می کند.

 

بلبل


دیدگاه‌ها (۱)

یا کلام حضرت فاصل افتادم:

چو قناری به قفس، یا چو پرستو به سفر!

هیچ یک، چو کبوتر نه رهایم نه اسیر ...

پاسخ:

۵ آبان ۹۹، ۱۹:۵۰
واقعاً...
ممنون



بایگانی