۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقطه عطف» ثبت شده است

نقطه عطف

در حال کتاب خواندن بودم که خیالت آمد به سرم. تو در من هم سان وسعتی هست که از آسمان گرفته نمی شود. مرا فریاد بزن ای صخرهِ دوردست، که من آن پسر جوانی هستم که در بالای تو معنی زندگی را خواهم یافت. بگذار برای لحظه ای کوتاهی لبخندت را ببینم. لبخندی که در میان دندانهایت آمیخته می شود. دنیا زیبایی های زیادی دارد اما چشم های تو نقطه عطف آنهاست. 
در روزگار ما دوست داشتن معنی خاصی ندارد! و من برای بدست آوردن تو باید شاخصه های دیگری هم داشته باشم. شاخصه های که نیاز به صبر دارند. من چهار سال صبر کردم تا اولین جمله ام را در این دنیا بگویم. من نه از صبر کردن برای تو خسته ام و نه خسته از دوست داشتنت هستم. از همان روزی که دیدمت عاشقت هستم و صدای پروردگارم شده صدای سلام کردن تو...

 

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو
به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

مولانا
گروه دایره




بایگانی