۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نامه» ثبت شده است

نامه

نمی دانم زمانی که می خوانی و واژه هایم را دنباله به دنباله می بینی و با هر جمله ای نقش مرا در ذهنت تکمیل تر می کنی، خشنودی از من یا نارحت. نمی دانم در مقابل من قلب می کشی یا خنجر. حتی نمی دانم تو کدام رویایت را به حقیقت پیوند زده ای. یا اصلا در پی رویاها گشته ای و یافته ای.  دوست داشتم در کنارت باشم و به چشمهایت خیره شوم تا ببینم در نگاهت حسرت است یا موفقیت. شاید دیگر تنها نباشی، خواسته هایت را دنبال می کنی؟ از خیالت برایم بگو یا دیگر بزرگ شده ای.  مرا فراموش کرده ای؟ من هر شب به تو می اندیشم. چه می خوانی. چه می گویی.  بامداد ها که از خواب بر می خیزم. سعی می کنم، نقشت را بر حوض تجسم کنم. ریش می گذاری؟  آره دارم تفره می روم تا نپرسی حالم چگونه است. خودت خوب می دانی که خوش نیستم، شایدم فراموش کرده ای. ای کاش گریه ام بگیرد. اندوهناک. من ناامید نیستم . فقط  فقط   خسته ام. که به زودی زود برطرف میشه و راه چاره ای برای آینده خودمان می یابم.



آخرین دادگر

به نام خداوندِ دهشکار، به نام خداوندِ کردگار
دیر زمانی است که سعی می کنم خوب را از بد و شر از نیک بیابم.
دیر زمانی است که نگاه می کنم به آنچه در اطرافم رخ می دهد.
متاسفم، هر چه به پیرامون رخ می دهم. کار پسندیده ای نیست که بر لبم لبخند نقش ببندد.
پرسه جو کرده ام و دیدم نگاه من با نگاه دیگری یکیست و آنها هم نمی بندند تبسم ای.
روزگاریست که فریادها فریاد حق نیستند. عیب از کیست؟
از من است؟ که فریادم به کس نمی رسد. یا از؟
من جوانم. خونِ چکیده از اثابت خمپاره ای بو نکرده ام. آوار سقف ها از برخورد موشک ندیده ام.
اما از من تقاص چه چیزی می خواهید؟ اینکه نبودم؟
مرا می خواهید محصور کنید! نمی خواهم آقا. این بهشت اجباری را.
اگر این نیست.پس بگو با من درد چیست؟
درد هست و درمانی نیست.
به من آموخته اند بزرگانم که به بزرگان احترام بگذارم. اما وقتی به ناموسم احترام نگذارند، افرادی که ذکرشان نام توست، اعمالشان به گفته خودشان سخن توست.....
پس به چه کسی امید ببندم، جز به آخرین دادگر، امید داشتن.            
------------------------------------------
برسد به دست محمد ابن الحسن العسکری



بایگانی