Wake up 4

Wake up 4

 

در یک روز سخت، تصمیم بر این شد که تغییر کردن برای تو بهترین است. صدایم را می شنوی؟! وقتی به پایان فصل رسیده بودیم به من می گفتی که برای زندگی کردن به انگیزه ای نیاز داری تا نهی خودکشی را انجام ندهی در حالی که تو اجتنابی برای امر آنها بودی. به من نگاه کن زمانی که در جاده ای به تنهایی عبور خواهی کرد برای یکی نشدن اما خوب می دانی در پایان این فصل جز غباری خاک آلود جلو علامت سوالت نتیجه ای در بر نخواهد داشت. ما برای گریستن زاده شده بودیم و تو این را به او نگفته بودی، خویش را آنگاه یافت که با سعی تهی می کرد تا جای خالی ات را پر کند. در آواری از باران خود را به من رسانده بود، کنارم می نشست و از تو می گفت و من بدون اینکه صحبتهایی روحش را قطع کنم قهوه ام را می نوشیدم. استکانم را روی میز می گذاشتم که پرسید نظر تو چیه؟ عشق هم سان گریستن یک نوزاد است که تصور می کند باهاش تمام مشکلاتش حل خواهد شد.




بایگانی