۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواب شب» ثبت شده است

شب

شب


شب فرا رسیده است،

این فقط تکرار یک تاریکیست.

نه من را با خود می برد،

و نه تو را می آورد.


خواب شب

خورشید بی آنکه نگاهی را جلب کند می میرد. تپه به خواب می رود و در خواب می بیند که خانواده ای بر رویش می دوند. خودکار آنقدر خسته بود که روی دفتر خوابش برد. گنجشکی بر روی پنجرهِ بازم فرود می آید و مرا می نگرد. او هم تنهاست؟ صدای میشنویم  او بر می گردد به سمت درخت سرو و بعد برای دومین بار مرا می نگرد. لبخندی می زنیم و پر می زند به سمت سرو. به سمت پنجره می روم و بر روی لبه می نشینم. ماه با تنها ستاره اش شب را سپری می کند. کمی بعد تاریکی مرا فرا می گیرد و به خواب می برد.




بایگانی