۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آوای خودسارنه» ثبت شده است

آوای خودسرانه

مغز آوای گنگی را از انتهای حلقم، بدون دلیل و انتهای سر بر می کشد. این آوا می گوید: دلیلی است برای زندگی و نمی خواهد باشد فقط یه اثر. او صدایش را بلند تر و بلند تر می کند. اما هیچکس صداش را نمی شنود. یه مکث طولانی برای فکر، کافیست تا بیابد راه را اشتباه رفته ام. در یه لحظه یه چرخش کامل. ما را می رساند به مکان اول.ما نشسته ایم و در حالی که رودخانه را دید می زنیم به دنبال راه چاره ای هستیم. جغدی سپیدی خود را در مقابل انتظارمان نشان می دهد و روی کاج می نشیند. رو در روی ما.

بعد از مدتی جغد بالهایش را باز می کند و صعود. در حالی که به هم نگاه می کنیم تا یکیمان بگوید: یافتم. اما فقط صدای ماهیانی می آید که از آب سر می کشند. نمی دانیم مشکل از ماست یا جغد؟

تصمیم را می گیرند و آن خودکشی من است. ولی نه طناب دارند و نه وسیله ای تیزی و نه دره ای. پس دوباره می گویند بنشینم: اما اینبار رو در روی جنگل.

جنگل بهتر است. موجودات زندهِ بیشتر و بهتری می شود در نگاه چشم ها نقش بست. نگاهمان را جمع می کنیم و هر حرکتی را دنبال. در نگاه با دقتمان، سموری بالغ با موهای سیاه و لکه ای خاکستری در دم هویدا می شود. اما پیام در سموری که نه دنبال غذاست و نه یار و فقط پرسه می زند در چیست؟

مدتی ملولی گذشته است و هوا، هوای تفکرگرانانه ای نیست. تصمیم جمع بندی گرفته ایم.

مغز می گوید: آن کس که ناله کرده است جوابگوست.من صدا را دنبال کرده و بحر کمک اگر در دست براید، آمده ام.

روح می گوید: آوا از من است، قبول. اما من از بزرگانم شنیده ام. که با یه آوای کوچک، صاحبت از این رو و آن رو می شود. عیب از من نیست.

من می مانم بدهکار. ای زندگی. تو خویش می دانی. چقد در نزد من بزرگی. کاری به حرف این دوستان نیست. زندگی ام خوش است در هر لحظه ای. اما سوگند یاد می کنم که در جایگاه هیچ زمانی نخواهم باد، راضی.




بایگانی