۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

گنجشک زمستان

من آن گنجشک در زمستان هستم که خداوند در لانه ام نه سقف ساخته و نه مرا به خواب زمستانی می برد. مرا رها کرد و گفت اگر تا بهار زنده ماندی پاداش می گیری. نه اونقدر زیبا هستم که در قفس حبس شوم و نه یاری تا خود را در آغوشش افکنم. من یک رها شده هستم که نیازم برای دیگری یک بودن است. درختان خشکیده و پنجره ها بسته، کدام نور امیدی برای پرستیدن. من کافر نشدم که شیطان هم از درس عبرت من آموخته است. می گویند: باید مرد؟! اما مرگ پایان دهنده رنج ها نیست. این را زمانی فهمیدم که ابر نگاه خورشید را گرفت ولی هنوز همه جا روشن بود. شاید آفریدن من جرمی بود که عذابش به گردن من افتاد. شاید اگر ایمان به پروردگارم داشتم که مرا اینچنین آفرید،  دردم تسکین می یافت؟ من خوشبختی را در جای خشک و نرم دانم و بلبل در بند قفس در آزادی! اما خوشبختی خواهان نمی خواهد سزاوار می خواهد. 


مثل باران

+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟

- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.

+ بدون من چی؟

- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.

+ و داشتنم؟!

- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.

+ خوب، تکلیف چیه؟

- مگه منتظری؟!

+ نباشم؟!

- نمی دانستم!

+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیزی که میخاد نشه، غصه اش نمیگیره.

- من با غصه ام یا بی غصه؟

+ سعی می کنم تو را مثل باران بدانم. شاید امروز ببارد یا یک سال دیگه ولی آخر باران می بارد و وقتی روی گونه هام حسش می کنم لبخند می زنم.

--------------------------------------------

* زبان نوشتن صحبت روزمره هست تا تاثیر بیشتر و نوشته ها زیباتر باشند. با اینکه بعضی جاها به صورت ادبی نوشته شدن.




بایگانی