مرا از دردها بریده اند تا جان دوباره دهند. مرا شراب وصل داده اند تا دوباره توبه کنم.
از آفاق گریزانم، از شاهراه پشیمانم و از خویش بیزارم.
در این راه همسفر نبود بر من و من در تنهای خود شعر بودن می سرودم.
و من در کویر تشنهِ باران، قدم های به لذت سراب بر می داشتم.
در کنج ظلمات خویش از روشنایی روز دم می زدم. بر آواز گنجشکان بر شاخهای درختِ وسط حیاط چشم می دوختم.
من از آسمانی حرف می زنم که ترس دارم وجودم را فرا بگیرد.
من از بارانی می گویم که زمان باریدنش، بخاطر خیس شدن کفشهایم، نفرینش می کنم.
آری، من اینگونه ام....
دیدگاهها (۴)
حوا ...
۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۲۷
پاسخ:
۱۶ خرداد ۹۷، ۱۶:۰۷
حوا ...
۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۸
پاسخ:
۱۶ خرداد ۹۷، ۱۶:۵۰
حوا ...
۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۸
پاسخ:
۱۷ خرداد ۹۷، ۱۰:۳۲
حَمید عِلّین
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۶
شایدم هیچ ربطی به بحثتون نداش