روح خسته
افول
من چقد گناهکارانه تو را تصور می کنم. من خیلی سریع تو را در آغوش می گیرم. بار دیگر با صدایت مرا محو تماشایت کن. بار دیگر برای معنا بخشیدن به هستیم تو را نجوا می کنم. چقد غیر دسترس بودن تو را برنداز می کنم. بارها من به تو می رسم اما این کافی نیست وقتی تو به من نمی رسی... .
شکاف بر روی لبانم، تشنه بوسه توست. پنجره ایوان چشم انتظار لبخند توست. اما نیستی و چقد غریبانه این متن رو به افول می رود. داشتن تو یک خواسته نیست. یک زندگیست. که شب ها با تو پلک می بندد و بامداد در سجود چه اندازه تو را صدا کند، تا تو از درگاهت به آن طلوع کنی؟
"هیچ ﺑﯿﺸﻪﺍﯼ ﺑﯽﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺯ ﻫﻢﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ
ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﺪﻩ
ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻢ
ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺑﯽﺁﻧﮑﻪ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺩﺭ ﻧﻔﺲﻫﺎﯾﻢ"1
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
1- " " از احمد شاملو/۲۱ آذر ۱۳۰۴.
پشت لبخند
انسان های مختلف از چیز های مختلف می ترسند. گاهی ترس به بعضی از آنها شهامت می دهد. شهامت انجام دادن و تکرار کردن. مردمانی می گویند: از خدا باید ترسید! ولی خداوند خودش می گوید: من مهربانترین مهربانان هستم. پس چرا باید از یه شخصیت مهربان بترسیم؟! شاید این افراد ترسیدن را در حساب بردن می دانند ولی من عقیده دارم که تدبیر تو، تدبیر من نیست.
شاید شما کارگردان یک فیلم ترسناک باشید پس شما با ترساندن پولدار می شوید ولی بعضی ها برای سرگرم شدن می ترسانند... .
جانداران از مرگ پروا دارند، چون وابسته هستند، اما به چه کسی؟ شما به چه کسی وابسته هستید؟ می ترسیم شاید امروز عصر نامه اخراج را در دست بگیریم. می ترسیم شاید صبح جمعه زمانی که فرزندمان بازی می کند زخمی شود. همه ما پشت لبخندمان یک ترس پنهان داریم.
شاید به اندازه ای که به ترسیدن فکر می کنیم به خداوند فکر می کردیم، دیگر جای نگرانی نبود... .
بهایی خلق
زندگی شاخه ای از بودن است. روزی آفت میگیرد، شباهنگامی یخ می زند و در خرابه ای تکه ای از خویش را نسیب گوسفندِ گرسنهِ جنگ می کند. برگ برای ماندگاری نیست. هیچکس شاخه دیگری را نمی پسندد. انسانها تجاوز کردن در حریم درخت های جا مانده باران. زمانی که تحمیل کردن شاخه ای را بر تنِ درخت دیگری. آنگاه شاد زیستن زمانی که تنه ای در مقابل چشمانشان ضجه وار میمیرد. خود را قدرتمند دیدن وقتی بر بدن درختچه ای میخ ها کوبیدند. همه ما قصه ای گریه دار داریم. اما ما اشک نمی ریزیم، که در این دانستنیم: خلق ما بهایی دارد... .
آوازی تکراری
من نمی هراسم از درون وحشت آمیز خویش
من نمی خوابم در ذهن گمشده روزهای خویش
من خسته ام، خسته از آوازی تکراری بر دره ای که سالیانی است آن را زمزمه می کند.
من دیوانه ام، دیوانه از بوسه ای که مدت های است آن را مرور می کنم.
و این پایانی است برای مردی که در قلعه ای یخ زده است که چشمانی رو به افق دارد.
دستهبندی
-
خود کاوی
(۶۲) -
خود دیگری
(۳۲) -
خود تنهایی
(۲۶) -
خود زندگی
(۱۵) -
خود خیالی
(۴۰)-
داهول
(۲) -
پسرک دهاتی
(۴) -
شاهزاده زم
(۱)
-
-
خود یابی
(۲۴) -
خود شیفتگی
(۵۶)
بایگانی
- آذر ۱۴۰۲ (۲)
- آبان ۱۴۰۲ (۱)
- شهریور ۱۴۰۲ (۳)
- تیر ۱۴۰۲ (۴)
- خرداد ۱۴۰۲ (۳)
- فروردين ۱۴۰۲ (۲)
- اسفند ۱۴۰۱ (۲)
- مهر ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- تیر ۱۴۰۱ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۱)
- فروردين ۱۴۰۰ (۱)
- دی ۱۳۹۹ (۱)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- آبان ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۱)
- شهریور ۱۳۹۹ (۲)
- مرداد ۱۳۹۹ (۹)
- تیر ۱۳۹۹ (۲)
- خرداد ۱۳۹۹ (۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۳)
- فروردين ۱۳۹۹ (۷)
- اسفند ۱۳۹۸ (۵)
- بهمن ۱۳۹۸ (۸)
- دی ۱۳۹۸ (۱۶)
- آذر ۱۳۹۸ (۲۹)
- آبان ۱۳۹۸ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۸ (۴)
- تیر ۱۳۹۸ (۸)
- خرداد ۱۳۹۸ (۵)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۶)
- فروردين ۱۳۹۸ (۴)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱۲)
- بهمن ۱۳۹۷ (۹)
- دی ۱۳۹۷ (۸)
- آذر ۱۳۹۷ (۵)
- آبان ۱۳۹۷ (۵)
- مهر ۱۳۹۷ (۱۰)
- شهریور ۱۳۹۷ (۷)
- مرداد ۱۳۹۷ (۶)
- تیر ۱۳۹۷ (۷)
- خرداد ۱۳۹۷ (۷)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۹)
- فروردين ۱۳۹۷ (۷)
- اسفند ۱۳۹۶ (۷)
- بهمن ۱۳۹۶ (۴)
- دی ۱۳۹۶ (۱۲)
- آذر ۱۳۹۶ (۶)
- آبان ۱۳۹۶ (۴)
- مهر ۱۳۹۶ (۱۷)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱)