۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

گناهکار

امروز سپری می شود و فردا خواهد رسید اما چه سود؟! وقتی من و تو هنوز در رخت خواب هستیم! دیگر کدام جمله الهام بخش می تواند این جامعه خواب آلود را بیدار کند؟! دیگر کدام جنبشی می تواند یک مسیر امیدبخش نشان دهد؟! ما خسته ایم از راه های که فریاد زده می شوند. دوست داریم دوباره به رخت خواب بر گردیم وقتی در این دنیا چیزی ارزش بیدار ماندن ندارد. تنها خبر خوب این هست که زمستان در راه هست و این یعنی رویاهای طولانی! آرامتر پستم را بخوانید می خواهم بخوابم وقتی گناهکار به دنیا آمدم. وقتی خداوند فرشته های که خویش هم از دنیا خسته شده‌اند بر دوشهای من گذاشته هست. دیگر چه کسی مرا گمراه کند یا به سمت بهشت سوق دهد! عبادت، عبادت. از سمت دل هست یا یک ریا نزد پروردگارم؟! عبادتی تا بخشیده شوم و به بهشت راه یابم و گناهی که زندگی کردن در این دنیا را تحمل پذیر می کند. انسان ها بیشتر از اینکه به دنبال عبادت باشند به دنبال گناه های هستند که برای بخشیده شدن عبادت کمتری می خواهند! آیا فکر می کنید پروردگارتان متوجه نمی شود؟!

بخوابیم؟!

گناه کار

+ عکس از خودم هست و ربطش به جمله « من گناهکار به دنیا امدم» هست. اشاره داره به گناهی که اول خلقت آدم و حوا انجام دادند و میوه ممنوعه رو خوردند در برخی از گرایشهای مسحیت به خصوص کاتولیک ها اعتقاد دارن به خاطر اون گناهی که پدرانمون انجام دادن ما گناهکار به دنیا میایم و باید طلب بخشش بکنیم.


قاب دلخواهِ خانه من

زمین به دور خورشید می چرخد و زمانِ عمرمان بدون توقفی در حال عبور کردن است. حال قاب دلخواهِ خانه مان چه چیزی هست؟! به اتاق خیره می شوم اما می پندارم آن را باید در جایی دیگر پیدا کنم. بیرون از اتاق می روم و با لبخند مادرم مواجهه می شوم، من هم لبخند می زنم و به حیاط می رسم. به جاندارهای سبز نگاه می کنم اما هیچکدام توجه ام را جلب نمی کنند. باز می گردم و این بار در گوشه گوشه خانه به دنبالش می گردم. پدرم با تعجب می پرسد دنبال چه چیزی هستی؟! و من می گویم: قاب دلخواه زندگی ام. اما هر چه گشتم، ندیدمش. ناامید و همراه با یأس به اتاق برگشتم. حال به کتاب های که هم سان ستون سپاهی پشت سرهم چیده شدند خیره شده ام اما هر اندازه دوستشون داشته باشم نمی توانند که قاب دلخواهِ خانه من باشند. مادرم برای ناهار صدایم می کند و من گشتن را رها می کنم و سر سفره می نشینم. در حال خوردن بودم که سرم را بالا کشیدم و قاب دلخواه خانه را پیدا کردم. با افتخار اعلام می کنم قاب دلخواه خانه من، خانوادم هستند. خانواده ای که به من معنی کلمه اش را یاد دادن تا خودم روزی داشته باشم.

 

 

+ با تشکر از احسان جان بخاطر دعوتش

+ به جای اینکه عکس بزارم. امروز یا هر وقت که شد موقع غذا خوردن یه لحظه سرتون بالا بکشید و به قاب نگاه کنید :)

امیدوارم همه تو قاب باشند ولی اگه عزیزی نیست، صمیمانه متاسفم. 




بایگانی