۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لذت سراب» ثبت شده است

لذت سراب

مرا از دردها بریده اند تا جان دوباره دهند. مرا شراب وصل داده اند تا دوباره توبه کنم.

از آفاق گریزانم، از شاهراه پشیمانم و از خویش بیزارم.

در این راه همسفر نبود بر من و من در تنهای خود شعر بودن می سرودم.

و من در کویر تشنهِ باران، قدم های به لذت سراب بر می داشتم.

در کنج ظلمات خویش از روشنایی روز دم می زدم. بر آواز گنجشکان بر شاخهای درختِ وسط حیاط چشم می دوختم. 

من از آسمانی حرف می زنم که ترس دارم وجودم را فرا بگیرد.

من از بارانی می گویم که زمان باریدنش، بخاطر خیس شدن کفشهایم، نفرینش می کنم.

آری، من اینگونه ام....





بایگانی