۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صباح» ثبت شده است

صَباح

ابتدا همیشه خدا دشوار است. چه فرزند ارشد باشد، چه کتابی دست نخورده.

همه می دانیم که آغاز سخترین گام است. چه خاستگاری باشد، چه جوجهِ بال دراورده.

با اینکه من سخت کوشم و بسیار تلاش می کنم تا در بهترین رخ باشم ولی باز مورد دشنام قرار می گیرم، بدون درجه سنی مشخص.

اما دیگری بسیار سزاور نیک است؟!

همانی که شما را خواب آلود می کند و چه بسا گناهی هم کرده اید.

ولی غروب، نه سزاوارش است. کتمان نمی کنم که عاشق غروب های تابستانم.

اما ناعادلانه است که من اینقد منفور باشم در این جمع.

حتی آنانکه بیدارند برای سجده در مقابل خالقشان چشم گشوده اند و چه بسا در دلشان نفرین می کنن مرا.

سخنی نرانم که فردا دیگری جایگاش را از دست دهد اما ظلم را نخواهم تاب.

ما همچون مادرانیم که پس از اوقات تلخی فرزندان، باز آغوش بازیم.

پروردگار می داند که ما نمی نشینیم ولی لبخند ملیلِ می تواند انرژی به ما بدهد تا هیچ جانداری خواب نماند.




بایگانی