۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

حسرت

فریادی بر می آید از مردابی خسته،

او دلش را به زلالی اب رودی داده است که به سمت عشقش پیش می رود،

یکجا تنها نشسته و مدام به گل های چسبیده به تنش خیره می شود،

تنهای برای او معنای دیگری دارد،

او مدام در نبودنهاست و بودن ها حسرتی برای نبودنهاست.




بایگانی