۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایستاده سرد» ثبت شده است

ایستادهِ سرد

مثل آوازِ درون نواری هستم که ظبط خوردش و بعد پاره شدم. مثل حدسیم که با اینکه می دانند اشتباهم باز مرا حدس می زنند. دیگر مرگ هم نمی تواند به دادم برسد. می خواستم گریه کنم که ناگهان باران گرفت و اشکهایم را شست. آرزو کلمه ای بی معنیست. رها واژه ای تهی است. من دیگه به هیچ جا تعلق ندارم. مرا می بینی؟ به چشمهایم خیره شو. می بینی؟ هیچ چیز دیگه نیست. دیگر نمی خواهم یه ایستادهِ سرد باشم. یا دراز بکشم و یا گرم باشم. باز می بینی؟ امید تنم را تسخیر کرده. اما دیگه نه. هیچکس نشانی مرا نمی داند حتی سگی که از زیر باران به سایبان خانه امد و بهش تکه گوشتی دادم. می گویند: دستهایم را باز کنم و به نجوا بپردازم ولی مگر او مرا نمی بیند؟! دیگر از باران نمی ترسم چون چتری ندارم. دیگر از نگاه نمی ترسم چون خواسته ای ندارم. من تعلق به اینجا ندارم. من یه اشتباهم. من مال جهان شما نیستم یا هستم زمانم درست نیست. پس خالق را صدا زنید به جای این نگاه ها. ای مردان با خدا صدا زنید آنکه می پرورید. بپرسید: مرا نمی خواهد؟




بایگانی