۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آینده» ثبت شده است

سه ضلع فردا

به روزگارتان می نگرید؟آیا روزگار را با خودتان وفق می دهید یا با روزگار وفق می پذیرید. سوال این روز های من از خودم همین روزگار است. الان به راحتی دلیل مطلب های گذشته ام را می فهمم در مورد آینده، من ازش می ترسم. ترس از رسیدنش ولی حال یافته ام او هیچگاه هویدا نمی شود. فقط باید انتظار کشید ولی من تصمیم دارم به سمتش بروم.

1) علاقه

2)استعداد

3)آینده

سه ضلع فردا من هستند. ضلع های که می خواهم بر اساشان از فردا خوشنود باشم. مشکلم از همین ابتدا شروع شده و بین دوراهی رسیدم.

1) تجربی

2) هنر

هر چه شوم. بین این دوتاست. حداقل این را مطمعنم ولی کدام یک؟

ما خیال پرداز ها یه مشکل بزرگ داریم اینکه در هر چیزی می رویم و به خوبی در ذهنمان خودمان بر برترین شخص در آن چیز جا می دهیم. به طوریکه در واقعیت درست از خودمان اطلاع نداریم. حال من می خوام انتخابی در واقعیت کنم و این شده آشفتگی این روز های من.

در طول سال نمی توانم هر دو را بخوانم. چون ما به دانشگاه می رویم ولی کدام دانشگاه؟ در طول این دو سال یافته ام که باید یکی را انتخاب کنم.

بچه های منطقه محرم بدترین چیزی که دارن اینه که هیچ چیز نمی دانن( در مورد رشته ها و شغل) و فقط در خیالمان آنگونه می شود که دوست داریم. در واقع لمسشان نمی کنیم و در خیالمان هر طور که دوست داریم می کشیم.

من دنبال چیزی هستم که با گوش و خونم آمیخته باشد.

مشکل بعدی این است که من به هیچ چیز درک درستی ندارم حتی استعدادم. وقتی شما می بازید، باختن را به هر چیزی نسبت می دهید و دوست دارید به آینده امیدوار باشید.( دو بار کنکور در تجربی)

بیایید ببینیم من چه دارم و چه ندارم. از راهنمایی شروع می کنم و انشاء هایم که معلم می گفت من این جمله ها رو تو کتاب داستان شنیده ام. ضد حال بدی بود برام ولی معلم خوبی بود ولی ای کاش باورم می کرد. شاید باعث نمی شودکه نوشتن را رها کنم. در درس های نظری هم بد نبودم. تلاشم خوب بود اما هیچگاه در امتحان های پایانی نمره ام خوب نمی شد.( برای همین میگم در تجربی استعداد ندارم) از این هم بگذرم عاشق این بودم که عکس های علوم رو روی مقوایی بزرگ بکشم. لاقل معلم علوم تشویقم می کرد. در تجربی علاقه هست ولی همان طور گفتم فکر کنم استعدادی ندارم و از این می ترسم اینده ام را نابود کنم.

ولی هنر، اگر از نوشتن، عاشق عکاسی، فیلم ساختن در 8 سالگی و آرزوی نوازندگی ستار در کنسرت همایون شجریان بگذرم. به پارسال می رسم که کنکور هنر دادم. شدم دوازده هزار، نمی دانم برای کسی اصلا نه خوانده خوبه یا نه( نمی دونم کدوم اختصاصی تو هنر بود که 20 درصد زدم) ولی می دونم داوطلب در هنر خیلی خیلی کمه برای همین زیاد به رتبه پارسال دل نمی بندم.

هدف من به خوندن در یک داشنگاه معتبره برای همین سردرگمم. که در چه چیزی تلاش خستگی ناپذیرم را انجام دهم؟


*اگر در خانواده تان، دوستانتان یا حتی خودتان مثل من بوده یا هست بگویید:

  

خواهش می کنم :((


Big change

در طی این سال ها، بارها سعی کردم که طبق برنامه  پیش برم. گاهی عالی، گاهی متوسط و گاهی ضعیف. مدت هاست که در سمت ضعیف دارم حرکت می کنم و این خوب نیست. برای همین امروز جلسه ای خواهم داشت که بر روی آن نوشته: تغییر بزرگ(Big change).

تصمیمی که گرفته می شود. در زندگی ام تاثیر بزرگی خواهد داشت. نمی دانم چه می شود ولی حتی شاید اجازه بودن در فضای مجازی را از دست بدهم.

خواستار این جلسه مغز است. خیلی می ترسم، شاید باورش سخت باشد ولی خوب می دانم با من شوخی ندارن.

بیشتر از این می ترسم که تخیلم را ازم بگیرن و دیگر اجازه رفتن به خیال را ندهند.

آنها دیگر تنها: خوب بودن، لبخند زدن، کمک کردن به دیگران و...... را نمی خواهند. آنها می خواهند من بزرگ شوم، چیزی که دوست ندارم. شاید همین را فهمیده اند، چیزی که ازش وحشت دارم.

ساعت جلسه رو نمی دانم ولی فکر کنم در شب باشه. مغزم عاشق: تاریکی، سکوت و تنهایی است.




بایگانی