صبر

صبر

اولین معشوقه ام را هنوز از نزدیک ندیده ام. کابوس زمانی سراغم می آید که از نشان دادن رخ در فضای سرد هم دریغ می کند. بی درنگ برای ناراحت نشدنش اصرارم را در کلماتم پنهان می کنم. مدت کوتاهیست که به او دوستت دارم می گویم اما به سال می رسد که می دانم سزاوار این کلمه است. برای شنیدنش باید صبر پیشه کنم. هر چقدر از تلخ بودنش می گوید من بیشتر شیرین بودنش را حس می کنم. هر چقدر از خودش می گوید من بیشتر خودم را پیدا می کنم. من اکنون همچون دشتی ام که ابری بر آسمانم آمده است نمی دانم بر من می بارد یا نه ولی از اینکه من او را می بینم کافیست که بگویم: زندگی را دیده ام.




بایگانی