در کرانه ای حوایی را دیدم. اندکی گذشت و در آن آمیختم. اندکی بیشتر گذشت و دیگر هوایم او شد. زمان می گذرد و او بزرگانی چون خورشید را از دیدگانم محو می کند. او تمامی ندارد و هر چه در آن می نگرم، چیز تازه ای می یابم بی آنکه قبل تمام شده باشد.
روزها در امتدا شب ها می روند و من به او نمی رسم.....
دیگر کافیست.
با خرسندی امید به سمت چهارچوب امید می روم ولی امیدی نیست، بسته است.
خودکار صدایم می کند و به سمتش می چرخم، می گوید: خوشبختی یک لبخنده و مرگ یه چشم بستنه، کدام را انجام می دهی؟
با پوزخندی می گویم: مرگ.
بر روی تختم دراز می کشم و چشم ها را می بندم. بی تو، مرگم هم چرته.
---------------------------
ادامه پست روزی دیگر
دیدگاهها (۴)
مهدی سهیلی
۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۱
چه جناس زیبایی
شما را به مطالعۀ مطلب زیر دعوت میکنم کافیه روی عنوان زیر کلیک کنی...
نحوه از بین بردن افکار منفی و مزاحم
پاسخ:
۹ فروردين ۹۷، ۱۳:۴۶
هاتف ..
۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۱۵
پاسخ:
۹ فروردين ۹۷، ۲۱:۲۸
حوا ...
۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۷
پاسخ:
۱۰ فروردين ۹۷، ۱۱:۵۴
حوا ...
۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۸
پاسخ:
۱۰ فروردين ۹۷، ۱۲:۰۳