آوار شده است، آنچه می پنداشتم سقف است بالای سرم.
به من تیغهای اهدا شده و خشنود بودم که دشمنانم را خواهم زدایید اما نمی دانستم دوستان را خواهد شست.
خالقم مرا تنبیه می کند، سیلی ای که نمی دانم بحر چه شکستنی است!!
در این بیابان جان دارم،
نفس می کشم،
اما تنهایم.
زیبای بر من نیست که بگوییم:بیایید و در کنارم خود را ثبت کنید.
مدام خاک می نالد که تشنه است. و بارانی هم نیست.
من سبز شدم بی آنکه کسی شکوفه هایم را ببوید.
و باز می نالم و بر زبان می آورم: سرنوشت من چیست؟
------------------------------
از زبان کاکتوس.
دیدگاهها (۲)
هاتف ..
۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۸
پاسخ:
۲۰ اسفند ۹۶، ۰۰:۵۴
حوا ...
۲۰ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۰۶
پاسخ:
۲۰ اسفند ۹۶، ۱۴:۳۴