اما تنهایم

اما تنهایم

آوار شده است، آنچه می پنداشتم سقف است بالای سرم.

به من تیغهای اهدا شده و خشنود بودم که دشمنانم را خواهم زدایید اما نمی دانستم دوستان را خواهد شست.

خالقم مرا تنبیه می کند، سیلی ای که نمی دانم بحر چه شکستنی است!!

در این بیابان جان دارم،

                               نفس می کشم،

                                                       اما تنهایم.

زیبای بر من نیست که بگوییم:بیایید و در کنارم خود را ثبت کنید.

مدام خاک می نالد که تشنه است. و بارانی هم نیست.

من سبز شدم بی آنکه کسی شکوفه هایم را ببوید.

و باز می نالم و بر زبان می آورم: سرنوشت من چیست؟

------------------------------

از زبان کاکتوس.


دیدگاه‌ها (۲)

احسنت!

پاسخ:

۲۰ اسفند ۹۶، ۰۰:۵۴
ممنون!
:)

دارم به این فکر می‌کنم منم گاهی شبیه به کاکتوس میشم...

پاسخ:

۲۰ اسفند ۹۶، ۱۴:۳۴
گاهی شدن، نیازِ برای بودن.
امیدوارم همیشه نباشه.
:)




بایگانی