حمل کننده!

حمل کننده!

من در اتاق تاریک نشسته ام و از پنجره به پرتو های نوری که برگ های لیمو را بر افراشته می کند نگاه می اندازم. من دراز می کشم در وسط اتاق و به پنکه سقفی خیره می شوم که چگونه بدون اراده مرا نوازش می کند. من به دنبال چیستم؟ روزهایست که فهمیدم که نیست کیستم؟

این روزها من حمل کننده کتابهایم هستم نه خواننده آنها! انگشتانم خسته از نوشتن حرفهای که معنای برای من در حال ندارند. دیگر پاهایم میل طی مسافتی فقط برای رفتن، ندارند و سرم لک زده برای چرخشی.

کابوس هر شبم نبودنم نیست. فرار از بودن است

من در بودن های هستم که هستن در نبودن ها 


دیدگاه‌ها (۱)

چقدر مبهم بود :))

پاسخ:

۲۰ مهر ۹۷، ۰۸:۴۷
مبهم ناامید کننده...



بایگانی