چه بگویم؟

چه بگویم؟

از چه کسی بازدم دهم؟ شاید خسته ام که واژه ها بر ذهنم عبور نمی کنند، نه خودکار ایستاده است برای نوشتن. شاید خفته ام که سخنی نمی رانم، نه تنهای را می بینم. شاید مرده ام که نگاهی را جذب نمی کنم، نه گرمی اشکهایم را می چشم.

چه روزگاریست، نه ابر می بارد و نه تاریکی خانه را ترک می کند.

چه زمانیست، نه نامه ای با اشک می نویسم و نه ثانیه از رفتنش پشیمان می شود.

شاید تمام شدم؟! شاید....

۵ ۰ ۲ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۲)

چقدر خوشحالم که دوباره نوشتید :)

به شدت زیبا بود... زندگیِ من پر از این شایدهاست...

گاهی دل آدم برای اشک تنگ میشه ...
مخصوصا دل من ...



بایگانی