شهر من

شهر من

دروازه گشوده شد ولی هیچکس از آن عبور نکرد. می دانی چرا؟

در حوالی کوچه های متروک این شهر صدای خنده کودکانِ بازیگوش نیست.

در انتهای پشت بام های خمیده این شهر هیچکس نیست، که بخواهد با شما دیدار کند.

سخن من از مکانیست، که دور افتاده از نگاه انسان ها...

شهر من به همه جا ارتباط دارد و هیچ مکانی به آن مرتبط نیست!

اینجا همیشه شعری برای خواندن هست.

اینجا همیشه عشقی برای شروع هست.

درختان عاشق شکوفه دادن هستند اما گنجشکان دوست ندارند باشند در کنار آنها!1

 با تمام این ها، این شهر هنوز کامل نیست. آن چیزی کم دارد که خریدنی نیست. 

هر شب مهتاب آن را از من طلب می کند و من هنوز آن را نیافته ام.

آیا تو، آن را ندیده ای؟


1-" اما گنجشکان دوست ندارند در کنار آنها باشند" دوستم میگه: سبک نباید بر اصول غلبه کنه. من مخالف نظرش نیستم. اما دوست دارم اینطور خوانده بشه. همین :)




بایگانی